2777
2789
عنوان

خاطرات بارداری و زایمان پرماجرای من

| مشاهده متن کامل بحث + 21944 بازدید | 124 پست
با کلی من و من گفتم بهش از رو ناراحتی همون جا گوشیش رو انداخت زمین و رفت تو هم ولی به خاطر من گریه ...

آخی خیلی سخته منم 8 هفته رفتم سونو گفت تو 6 هفته و 6 روز رشد متوقف شده و قلبش که تشکیل شده و بود و از,دست داده

دوستای مهربونم برای سلامتی دختر نازم یه صلوات میفرستید؟؟  

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

خداروشکر تو بارداری مشکل خاصی نداشتم  و تا ۸ ماهگی سرکار میرفتم البته به جز تست آمینوسنتز که دادم و دو هفته استراحت شدم

ولی از ۸ ماهگی ریختم به هم

قلبم خیلی اذیتم میکرد

تنگی تفس سرگیجه و خیلی چیزای دیگه

دکترم معتقد بود فقط باید سزارین بشم و احتمال زایمان زودرس دارم

خدا جونم خودت حافظ پسر کوچیکم باش. برای سلامتیش لطفا صلوات بفرستین😍😍 خاطره بارداری و زایمان من
آخی خیلی سخته منم 8 هفته رفتم سونو گفت تو 6 هفته و 6 روز رشد متوقف شده و قلبش که تشکیل شده و بود و ا ...

واقعا خیلی سخته

میفهممت

خدا جونم خودت حافظ پسر کوچیکم باش. برای سلامتیش لطفا صلوات بفرستین😍😍 خاطره بارداری و زایمان من

حتی دوبار بیمارستان قلب بستری شدم

خداروشکر رسیدم به ۳۷ هفته و آخر سال بود

من فقط باید تو مجهزترین بیمارستان شهر زایمان میکردم که تجهیزاتش کامل بود که اگه خدای نکرده مشکلی برام پیش اومد تحت نظر باشم

البته برای همه به اسم بیمارستان مرگ‌معروف بود چون خیلی افراد توش میمردن

خدا جونم خودت حافظ پسر کوچیکم باش. برای سلامتیش لطفا صلوات بفرستین😍😍 خاطره بارداری و زایمان من

دکترم‌ گفت به محض اینکه ۳۷ هفته تموم شد حتما باید سزارین بشم

و خود دکتر تا ۱۷ هم مرخصی بود

نامه داد به پزشگ کشیک برای ۶ ام که زایمان بشم


شب ششم خوشحال ولی البته نگران و مضطرب بودم

شب از ساعت ۱۲ چیزی نخوردم و ناشتا بودم

صبح ساعت ۶ با شوهر و مادرم رفتیم بیمارستان

خیلی روز قشنگی بود هوا بارونی و مه آلود بود کلی عکس گرفتم اون روز😄

خدا جونم خودت حافظ پسر کوچیکم باش. برای سلامتیش لطفا صلوات بفرستین😍😍 خاطره بارداری و زایمان من

رفتم زایشگاه و مدارکم رو گرفتن بعد از پر کردن اطلاعات گفتن درصوتی که پزشک شیفت قبول کنه زایمان میشی

تا ساعت ۱۲ ظهر منو معطل کردن و آخر گفتن که دکتر قبول نکرده

دکتری که استاد دانشگاه هست و واقعا ناراحت شدم با یه دعوای مفصل گفتن ۸ ام ناشتا بیا دکترش همه رو قبول میکنه

خدا جونم خودت حافظ پسر کوچیکم باش. برای سلامتیش لطفا صلوات بفرستین😍😍 خاطره بارداری و زایمان من

ما رفتیم و دوباره ۸ ام ناشتا رفتیم بیمارستان

نمیدونین چه به من گذشت

دوباره دکتر راضی به زایمان نشد

چون سابقه بیماری قلبی داشتم😢

تو فامیل هیچ‌کس جز خونواده درجه اول خودم و شوهرم از بیماری قلبی من خبر نداشتن همه میگفتن وا چرا زایمان نکردی و من هر سری به دلیلی میپیچوندم

خدا جونم خودت حافظ پسر کوچیکم باش. برای سلامتیش لطفا صلوات بفرستین😍😍 خاطره بارداری و زایمان من
امضات ناراحتم کرد. منم سه تاشو از دست دادم یه شکم دوقلو بود. الان بچه داری؟

😳😳اخی پیگیری کردی ببینی واسه چی سقط,شدن؟ نه ندارم این ماه باز دارم اقدام میکتم ولی خیلی میترسم که باز مثل دفعه قبل بشه بدترین اتفاق زندگیم بود 

دوستای مهربونم برای سلامتی دختر نازم یه صلوات میفرستید؟؟  

واقعا بهم برخورد گفتم هر طور بشه

من دیگه بیمازستان نمیرم

۱۷ هم مستقیم رفتم مطب

فکر میکنم ۳۹ هفته و ۳ روز بودم

دکتر با تعجب گفت تو که هنوز زایمان نکردی🤨😳

و کل ماجرا رو براش تعریف کردم

دکترم خیلی سرشناسه و تو بیمارستان حرف اول رو میزنه خیلی ناراحت شده بود که روشو زمین زده بودن

خدا جونم خودت حافظ پسر کوچیکم باش. برای سلامتیش لطفا صلوات بفرستین😍😍 خاطره بارداری و زایمان من
2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792