پدر شوهر منم 6 ماه پیش یک هفته قبل از عروسی دخترش ایست قلبی کرد و فوت شد چقدر برای عروسی دخترش خوشحال بود و هر روز لباساشو تو کمد نگاه میکرد دل دخترش اتیش گرفت و عروسیش بهم خورد و الان حتی جرات نداره بره سر خونه زندگیش میترسه مادرش افسرده بشه
هر روز میگه کاش بابام دو روز مریض میشد سیر میدیدمش و باهاش خداحافظی میکردم
خدا رو شکر تو دل سیر از پدرت پرستاری کردی و سیر دیدیش
هر وقت به صورت شوهرم نگاه میکنم احساس میکنم غمی تو دلشه که هیچ وقت خوب نمیشه و از ته دل نمیخنده
خدایا زندگی چه بی رحمهههههههههههههه