میدونی عزیرم چنان بهش وابسته شدم که نگو من اصلا قبل دنیا اومدنش فک نمیکردم انداره این پسرم عزیز باشه وقتی دنیا اومد حتی نشد یه ذره بینشون بتونم تفاوت بزارم اصلا فرقی برام نداشتن ایتقده بهش نگاه میکردم اینقده از وجودش خوشحال بودم باور نمیکردم که دارمش من دارم دیوونه میشم همه موهام سفید شدن همش ریختن همشو خودم با دستهای خودم می کنم قبلش شوهرم میگفت شاید نمونه تو ماشین جیغ زدم گفتم نگو نگو نگو باید خوب بشه بایدخوب بشه آخه من چطور هنوز سرپام😭😭😭😭😭😭😭