میدونم چی میگی گلی، خودمم اینروزا وصفم همینه، قبل اقدام تا کسی از بارداری مجدد میگفت منم طاقت نمیاوردم و گریم میگرفت، که چرا بچه منو ندید میگیرن، الانم همینه. حرفت درسته.
قربون اون دل مهربونت بشم، روزهای زیادی تو و باقی دوستان با حرفاتون منو دلداری دادید، امیدوار کردید، دعا کردید و خلاصه غمخوار هم شدیم، شاید باز روزی لازم بشه همین تکون رو شما بمن بدی عزیزم.
انشالله بزودی دلت آروم بشه و یه نی نی ناز مهمونش بشه به مهربونی مامانش
می فهممت... من گاهی دست می کشم رو دلم و منتظر تکوناش میشم... ناخودآگاه... گاهی دلم رو بغل می کنم و گریه می کنم... امسال و این اتفاق سخت ترین سال و حادثه عمرم بوده
امیدم به خداست که بعد از هر سختی گشایشی باشه 😔
تصمیم دارم یکسال بعد از زایمان اقدام کنم
الان شش ماه گذشته
دکتر به من گفت سه، چهار ماه بگذره می تونی
میخواستم آی یو دی بذارم (زمان بارداری بهش گفته بودم، بعد از زایمان میذارم)، اینجوری که شد، گفت برو برای حاملگی... آی یو دی نذاشت برام
