اصلا منطوری نداشت بچشو اورد ولی درکم نکرد مطمئنم نمیتونست درک کنه درحالی که میگفت درکت میکنم خواهر شوهرم اصلا درک نکرد میدونی بهش گفتن بچه نمیخای دیگه پیش من گفت نه الان خو هی بچه ناقص میارن باور کن چند روز نگذشت رگ قلبش دقیقا مثل پسرم گرفت تا دم مرگ رفت من با اون حالم رفتم پیشش دلداری دادمش
میگفت حالا چیشد مگه بچه همه میمیره چرا نمیاد پیشمون مکه فقط این بچش مرد بعد خودش بچش خورر زمین از فشار عصبی حالش بد شد گفت بلائی سر بچم نیاد
من که یادم نمیره حرفاشون ولی بخشیدم
من هر بچه نوزاد میبینم دعاش میکنم ولی تحمل دیدنشون ندارم واقعا ازاین اینکه پیشم میگن بچه نق زد سرما خورد فلان بهمان بدم میادا هیچ حرفی ندارم همداهیشون کنم ولی میگن
فقط از خدا میخام هیچ مادریو با بچش امتحان نکنه