عزیزم انشاالله برای تو هم به زودی جای خالی دخترت با یه بچه زیبا پر میشه...میدونم که خیلی سختی کشیدی ولی امید همیشه خوبه همیشه ایمان به خدا ادمو سرپا نگه میداره... من چندتا از دوستام با پیشگیری هم باردار شدن پس اصلا فکر نکن نمیشه... و مطمن باش که خدا حواسش بهت هست بهش امید داشته باش خودتو بسپر بهش...
چقدر تاپیک میزنن واسه بارداری ناخواسته و سقط
ای خدا عدالتت رو شکر
برم یک دوش بگیرم زودی بیام حداقل یکم سبک بشم
خیلی سرما بدی خوردم
ممنونم عزیزم ..آقام خیلی بهش توجه میکنه ۱۴ شهریور تولدش بود یازده شهریور آرشم آسمونی شد .آقام با اون حال روحی خراب هممون براش کیک تولد خرید .میگفت خدا خواسته ما یه فرشته تو آسمون داشته باشیم.به پسرم میگفت تو اگه شاد نباشی فرشتمون هم ناراحت میشه
خدا اگه نخواد برگ از درخت نمیفته. من عمم با داشتن دوتا عروس و یه دوماد در سن ۴۵ سالگی حامله شد .خواست بچشو سقط کنه شوهرش نذاشت. تو روستا زندگی میکنه کارهای سنگین انجام میداد که بچه بیفته .ولی نیفتاد حتی یه ویتامین یه قرص اهن هم نمیخورد میگفت بذار تو شکمم بمیرم. پیشه بچهام آبروم میره ولی هر کاری کرد.نتونست پسرش بدنیا اومد الان کلاس اول وبراش میمیره.
حالا من پیش بهترین متخصص رفتم بهترین دارو هارو خریدم .ولی ماه آخر رفتم یه بیمارستانی که اصلا قرار نبود اونجا زایمان کنم.وبچمو از دست دادم .نمی دونم چرا خدا خواست منو امتحان کنه .قبلش یه سقط داشتم که بخاطر خون ریزی شدید داشتم میرفتم تو کما .بعدش یه تصادف که هر کی ماشین می دید میگفت معجزه که هیچتون نشده وفقط خراش سطحی داشتم .وامسال که با عزیزترینم منو امتحان کرد
دختر عمه منم حامله شد اصلا آزمایشات غربالگری نرفت بخاطر هزینه گرونش
دایم هم مشت میزد توی شکمش میگفت انشالله بمیره این بچه . الان پسرش پنج سالشه سالم و خوشگل و باهوش
اونوقت من اینجا زیر نظر بهترین تیم پزشکی بودم بهترین بیمارستان منو فرستادن بهترین قرص ها و مواد غذایی رو شوهرم میگرفت ولی بازم خدا نخواست و بچه ام ایست قلبی کرد
