2777
2789
مهتاب جان چقدر خوبه که محترمانه جواب می دی . هم حرفتو زدی و هم اونا خطوط قرمز شما رو متوجه میشن . با حرفت موافقم . هر چند ما به چشم خانواده خودمون به اونا نگاه کنیم مسلما اونا به ما به چشم دخترشون نگاه نمی کنن . بعد ما ناراحت میشیم که چرا ما براشون مایه می ذاریم اما اونا نه . چه کاریه ؟ نه خودکشون کنید براشون و نه انتظار داشته باشید ازشون . این اصل طلایی تو ارتباط با خانواده شوهره . البته همیشه احترام و ادب رو باید به جا بیاریم اما زیادی خودمون رو تو دست و پا نندازیم .

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

سلام
بچه ها

تا اینجا تاپیک رو بخونید....

همه حرفای تکراری، دردهای تکراری، ناراحتی های تکراری...
وقتی تکرار است یعنی انقدر که شما ها دارید حرص می خورید ارزش نداره...
یه ذره بی خیال شید ...

این جوری که شما دارید پیش میرید به زودی صورتتون پر چروک میشه، موهاتون سفید میشه، به انواع مریضی ها گرفتار میشید...

بعضی وقتا به خودتون بگید با من نبود، منظورش حتما این نبود، اگرم جایی فکر می کنید باید حرفی بزنید در کمال ادب حرف بزنید ... جوری دارید خودتونو آزار میدید انگار طرف از فضا اومده هیچی سرش نمیشه... این جورا هم نیست دیگه... حالا به فرض مادرشوهرم منو با جاریهام مقایسه کنه یا حتی با خواهر شوهرام یا حتی با دختر فلانی که می خواستن بدن به شوهرم ... بگه ان قدر بگه که خسته بشه، اصلا هیچ کدوم از خوبی های منو نبینه، برای جاری هام میوه پوست کن و جلوی چشای من بذاره تو دهنشون، به همه کادو بده به من نده، برای همشون حتی دختراش پسوند خانوم به کار ببره برای من نبره...

بابا مگه مادر شوهر و خواهرشوهر آدم... خدای ما هستند که شما ان قدر به حرفا و کاراشون اهمیت میدید، بپذیرید که هر آدمی یه جوریه اونا هم این مدلی هستن... از اونا برای خودتون غول ساختید میاید اینجا خودتونو تجهیز کنید که برید باهاشون بجنگید...

به نظر من مهم اینه که روابط آدم با شوهرش خوب باشه، مردای ایرانی رو از محبتی که به مادرشون می کنید (البته در چارچوب) برای خودتون نگه دارید...
فقط درصدی از پسرها خواهند بود که اگر به مادرشون احترام بذارید چشاشون نمی بینه...
 امام حسن علیه السلام: کسانی که صاحب فرزند نمی شوندزیاد ذکر استغفار را بگویند، ان شاء الله خداوند آنها را صاحب اولاد خواهد کرد(مصباح کفعمی حاشیه ص58). خدایا شکرت. به تو می سپارمش. 
ببین گوجه جان خانواده شوهر کسانی هستند که خیلی با هاشون ارتباط داریم و مهمه که بتونیم این ارتباط رو خوب نگه داریم اما این کار سخته به دو دلیل
1. خانواده شوهر مثل خانواده خودمون نیستند که از اول عمرمون باهاشون بودیم و به خلق و خوهاشون عادت کردیم
2. مثل دوستامون هم نیستند چون ما اول با خلق و خوی دوستاممون اشنا میشیم بعد اونها رو انتخاب میکنیم اما از خانواده شوهر فقط شوهرمونه که خوب شناختیم و انتخاب کردیم دیگه خواهر شوهرها و مادرشوهر یه جورایی دوستان اجباری ما هستند تازه اگه با دوستامومن به تفاهم اخلاقی نرسیریم میتونیم رابطه مون رو قطع کنیم اما در مورد خانواده شوهر این کار به سادگی انجام پذیر نیست
پس باید روی رابطه مون یک مدیریت قوی داشته باشیم تا از زندگیمون لذت ببریم
من اوایل خیلی به مشکل برمیخوردم اصلا اخلاقشون دستم نبود و این هم موجبات ناراحتی من رو ایجادمیکرد هم اونها

کم کم سعی کردم با روحیاتشون اشنا بشم اونها رو با روحیات خودم اشنا کنم

یک کار دیگه هم که خیلی بهم کمک کرد الگو گرفتن از جاریم بود چون میدیدم خیلی تو خانواده محبوب هست یک مدت تمام رفتارهاشو مد نظر میگرفتم یک چیزایی دستم اومد
یه چیزی امروز پیش اومد نمیدونم دلیلش چی بود
مادرشوشو عمل کرده خواهر شوشو مجرد این هفته پیشش بود اما فردا میخواد بره شهری که درس میخونه
امشب مامان شوشو تو جمع گفت خواهر شوشو کوچیکه داره میره درس داره اما به خاطر من میگه نمیرم من میگم چرا مادر برو به درست برس فرانک هست خواهر شوشو بزرگه هست...
خواهر شوشو بزرگه همون لحظه گفت آره مامان من این هفته وقتم ازاده میام پیشتون

جالب اینجاست جاریم هم بود اونجا جاریم بیکار و خانه داره خواهر شوشو بزرگه دانشجوه اما هنوز کلاسهاش شروع نشده اگرم بشه اول ترمه زیاد سنگین نیست

اما من 4 روز تو هفته از صبح تا 4 بعد از ظهر سر کارم تازه یه مدته سرم خیلی شلوغه یک سری از کاراموتو خونه انجام میدم حتی وقتی میرم خونه مادر شو کارامو میبرم اونها هم میبینن

خیلی برام عجیب بود چرا مادر شوشو در مورد جاریم چیزی نگفت

منم گفتم اره خوب من بعد از ظهرا میتونم بیام پیشتون (اما واقعا نمیتونم چون اینقدر خسته ام که دیگه رمق ایستادن کار کردن ندارم یک مدتی هم هست کمر درد شدم دیروز هم به مامان شوشو گفتم قضیه کمر دردم رو )
بعد هم شروع کردم از حجم کارم گفتن و همه دلشون برام سوخت و گفتن که اره چقدر کارم سنگینه

حالا حس میکنم انها فکر مبکنند من نخواستم بهشون کمک کنم
در حالیکه میخوام اما واقعا وقت و توانش رو ندارم آخه چرا در مورد جاریم چیزی نگفت آخه اون بیکاره خو...
سلام بچه ها منم امروز حسابی هرچیددلم بود زدم دیدم اب از اب تکون نخورده تا اینکه خودم جرقه رو روشن کردم چون اونا هم نمیدونستن من نمیامو ناراحتم هم شوشو نمیگه هیچ وقت تا اینکه یه اسمس دادم به خاهرش گفتم تولدت مبارک هر چند من دعوت نیستم بعده یه ساعت زنگ زده میگه ما به شوهرت گفتیم مشکل از ما نیس منم گفتم اتفاا شوشو بهم همون دیروز گفت و منم ازین بابت ناراحتم چون تو زندگی مشترک تو زنو مرد ی خانوم خونه منم باید بمن زنگ میزدین تا حالا همه مدت نمیگفتین باز چیزی نمیگفتم هر چند کار ندارم به جاریام میگفتین یا نه که میگفتین اونا به کنار من خودم با توجه به شخیتی که دارم و منو میشناسین هم دوس دارم اینطور باشم هم دیگران با من اینطور باشن یدونه تلفن یه جمله گفتن ارزش مادی نداره ولی احترامو محبتو بین زیادتر میکنه جایی برو که ادم حسابت کردنو دعوتت کردن خودتو جای من بزار در ضمن شما خودتون میایید خونه ما نگرتون میدارم شام میگم به بابا بگیین بیاد شما به من میگین خودت بگی بهتره اونم هی میگفت اره اره تایید میکرد منم گفتم پس نگو فرق نمیکنه چطور میشه به همراهم زنگ میزنین ولی نمیتونین یه اسمس بدین برام کافیه بعدش بالحن ارومی گفت خپ خالا پاشو بیا زود بیا باشه؟؟پول ازانستم من میدم میای؟هی پشت سر هم زنگ میزد من خودم ازانس گرفتم رفتم گفتم خاهر بزرگت بابای خودش بود یادتهه به همه گفته بود به اون میگفته ودش میاد دیگه نیومده بود؟گفتم دیگه اینکارو نکنیدا با من میدونین که حساسم گفت باشه هههههههه جاتون خالی خیلی هم خوشگذشت
منو بابایی منتظرتیم کوچولوی قشنگم زودی بدو بیا بغلیمون .😘
منم به این نتیجه رسیدم بدونبیخودی خود خووری کردن اونا نمیدونن تودلت چیه ششاید سو تفاهم باشه میتونین خیلی مودباته راحت حرف دلتونو بحالت درد دل بگیین اونارو متوجه کنین همه چی حله اونام حساب دستشون میاد
منو بابایی منتظرتیم کوچولوی قشنگم زودی بدو بیا بغلیمون .😘
افرین شیماجون بهترین کارو کردی نه اوناناراحتشدن نه تو دل شما موند.
2تا خوهر که توی یه خونواده بزرگ میشن بعضی جاها حرفه همو نمیفهمن چه برسه به خونواده های شوشو که تربیت جدایی از ما دارن.ماخودمونیم که به اونا باید بگیم از چی خوشمون میاد از چی بدمون میاد.توقع بیجای که انتظار داشته باشیم اونا مارو کشف کنن.
خاطرات خیلی عجیبند؛
گاهی اوقات می خندیم،
به روزهای که گریه می کردیم!
گاهی گریه می کنیم؛
به یاد روزهایی که می خندیدیم …
درسته ما فک میکنیم همه مث ما فکرمیکنن ولی اگر در فهماندن خود به دیگرانهر چقدر هم تلاش کنیم باز انها انطور که خودشاندوست دارند بما فکر میکنند (ویکتور هوگو)
منو بابایی منتظرتیم کوچولوی قشنگم زودی بدو بیا بغلیمون .😘
خانوما یه جواب به این حرف مادرشوشوم بدین که بگم .آخه من چیزی به ذهنم نمیرسه.
مادرشوشوی من یه آدم سلطه طلبه و بی منطقه اگه برم خونشون دیگه اختیار ازمن ساقط میشه هرچی اونمیگه باید انجام بدم هرچی گفت بخورم هرچی گفت نخورم.و جدا از این من یه برادرشوشودارم که به گفته خودشون دیونه اس.یه آدم وحشی که کسی حتی مامان باباش جرئت حرف زدن باهاش رو ندارن.یکبار خیلی وحشتناک صابونشو به تن منم زده.(که بخوام بگم طولانی)ازون موقع که حدود یکسال ونیمه من باهش صحبت نمیکنم و از مواجه شدن با اون و زنش پرهیزمیکنم.برادرشوشوم چون هنوزمثلا تو عقدن باخانمش طبقه پاین مادرشوشو زندگی میکنه.حالا هی مادرشوشو گیر میده که بیا خونمون بیا خونمون(شوهرمن چون کارش شیفتیه 2شب خونه است 2شب نیست)حقیقتا من با شوشو جرئت نمیکنم از ترس خونوادش برم خونشون حالا این همش گیر میده چرا شوهرت که نیست نمییای.
منم همش یه بهانه گیر میارم که نمیشه بیام.میخوام یه چی بگم دیگه گیر نده به نظرتون چی بگم؟؟؟؟؟؟؟
خاطرات خیلی عجیبند؛
گاهی اوقات می خندیم،
به روزهای که گریه می کردیم!
گاهی گریه می کنیم؛
به یاد روزهایی که می خندیدیم …
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز