خانوما یه جواب به این حرف مادرشوشوم بدین که بگم .آخه من چیزی به ذهنم نمیرسه.
مادرشوشوی من یه آدم سلطه طلبه و بی منطقه اگه برم خونشون دیگه اختیار ازمن ساقط میشه هرچی اونمیگه باید انجام بدم هرچی گفت بخورم هرچی گفت نخورم.و جدا از این من یه برادرشوشودارم که به گفته خودشون دیونه اس.یه آدم وحشی که کسی حتی مامان باباش جرئت حرف زدن باهاش رو ندارن.یکبار خیلی وحشتناک صابونشو به تن منم زده.(که بخوام بگم طولانی)ازون موقع که حدود یکسال ونیمه من باهش صحبت نمیکنم و از مواجه شدن با اون و زنش پرهیزمیکنم.برادرشوشوم چون هنوزمثلا تو عقدن باخانمش طبقه پاین مادرشوشو زندگی میکنه.حالا هی مادرشوشو گیر میده که بیا خونمون بیا خونمون(شوهرمن چون کارش شیفتیه 2شب خونه است 2شب نیست)حقیقتا من با شوشو جرئت نمیکنم از ترس خونوادش برم خونشون حالا این همش گیر میده چرا شوهرت که نیست نمییای.
منم همش یه بهانه گیر میارم که نمیشه بیام.میخوام یه چی بگم دیگه گیر نده به نظرتون چی بگم؟؟؟؟؟؟؟