2777
2789
عنوان

*برنامه و راهکاربرای مدیریت کارهای خونه *

| مشاهده متن کامل بحث + 2043486 بازدید | 88177 پست
سلام عزیزم دیشب که قسمت نشد بریم ولی وقتی رفتم حتما سلام شما رو به آقا میرسونم😍😍😍😍

التماس دعا ممنونم بدجور دلمون هوای حرم کرده انشاء الله در سال جدید درفصل بهار محضر آقا می رسیم 

  توکل بر خدایت کن کفایت میکند حتمااگر خالص شوی با او صدایت میکند حتمااگر بیهوده رنجیدی از این دنیای بی رحمیبه درگاهش قناعت کن, عنایت میکند حتمادلت درمانده میمیرد, اگر غافل شوی از اوبه هر وقتی صدایش کن حمایت میکند حتماخطا گر میروی گاهی, به خلوت توبه کن با اوگناهت ساده میبخشد, رهایت میکند حتمابه لطفش شک نکن گاهی, اگر دنیا حقیرت کردتو رسم بندگی آموز, حمایت میکند حتمااگر غمگین اگر شادی, خدایی را پرستش کنکه هر دم بهترینها را, عطایت میکند حتما

سلام از روزهای آخر سال ۱۴۰۲.🥺😍🥰


دیروز صبح رفتم دنبال کارای اداریم، بارون میومد و من مجبور بودم چند جا برم ، اسنپ گیرم نمیومد، با همسرم هماهنگ کردم رفتم محل کارش ماشین رو ازش گرفتم. راستش رانندگی تو بارون یکم برام استرس داشت ولی خب خداروشکر خوب بود.


تا ظهر کارهام به نتایج قابل قبولی رسید برگشتم خونه، جلو پارکینگ مون یکی پارک کرده بود و خیابون هم شلوووووغ،محبور شدم برم یه خیابون اینورتر پارک کنم و تو بارون پیاده برگردم خونه


یه تماس با معلم علی جون داشتم و یه نکته ای رو باهاش درمیون گذاشتم.


اومدم بالا نهار خوردم،نمازم رو اداره خونده بودم.

فایزه روزه بود گفتم زودتر بره

یکم با مهدی گوشی بازی کردیم تا علی بیاد

علی اومد و نهار خورد و خوابیدیم


بیدار شدیم یه دمنوش دم کردم خوردم با پسرا حاضر شدیم رفتیم دنبال همسرم

خیلی خیابونها شلوغه و رانندگی سخت شده🤐🤐🤐🥴

همسرم نهار نخورده بود،همون بیرون شام خوردیم بعدش رفتیم آرایشگاه آقایون همه اصلاح شدند.

یسری هم به خونه خواهر همسرم زدیم یه ساعتی نشستیم و پسرا بازی کردن.

یه غنیمت از خونشون آوردم😅😍.

یسری کتاب تازه خریده بود، یکی از کتابها رو از قبل دوست داشتم بخونم بین کتابهاش دیدم، ازش امانت گرفتم آوردم😍😍


اومدیم خونه و آقایون همگی راهی حمام شدند.

علی رو زودتر تحویل گرفتم و نشست تکلیفش رو نوشت


یه دور دیگه شام خوردیم(من میخواستم روزه بگیرم پسرا هم همراهم شدند و نشستن سر سفره)


بالاخره خوابیدیم


امروز:

علی جون رو بیدار کردم وسایلش آماده شد رفتن مدرسه

یکم بیشتر خوابیدم تا انرژیم تا افطار سیو بشه

برای مهدی صبحانه آوردم

ظرف شستم

لباس خشکا جم شد

یه دور لباسشویی روشن شد

نپتون کشیدم

برای افطار سوپ گذاشتم

یسری مدارک رو تو سایت آپلود کردم، زنگ زدم برای راهنمایی گفتن بیا همین جا باهم انجام بدیم ، فایزه رو هماهنگ کردم فردا بیاد تا من برم برای پیگیری مدارک.

شیر گذاشتم بجوشه

شلغم گذاشتم بپزه

لیستم رو چک کردم و چند تا دیگه تیک خورد.


در ادامه:

یه الگو بکشم

علی بیاد نهار براش بکشم

پسرا رو بخوابونم

یه شومیز برش بزنم

۵ تا شومیز دارم باید بدوزمشون، برای عید و تابستون لازمم میشه.

یسری لباس هم باید اتو بشه اگه امروز رسیدم انجامش بدم


یسری موارد هم باید حساب کتاب بشه و نتیجه به شخص مورد نظر گزارش داده بشه

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

چه عالی🥰🥰 انشالله بیاین خودتون از نزدیک سلام بدین پس

سلام زهرا جان اگر آقا بطلبه طلبیدن خیلی مهمه  انشاء الله سعادت داشته باشیم بیاییم وآقا هم ما را قبول داشته باشه

  توکل بر خدایت کن کفایت میکند حتمااگر خالص شوی با او صدایت میکند حتمااگر بیهوده رنجیدی از این دنیای بی رحمیبه درگاهش قناعت کن, عنایت میکند حتمادلت درمانده میمیرد, اگر غافل شوی از اوبه هر وقتی صدایش کن حمایت میکند حتماخطا گر میروی گاهی, به خلوت توبه کن با اوگناهت ساده میبخشد, رهایت میکند حتمابه لطفش شک نکن گاهی, اگر دنیا حقیرت کردتو رسم بندگی آموز, حمایت میکند حتمااگر غمگین اگر شادی, خدایی را پرستش کنکه هر دم بهترینها را, عطایت میکند حتما

سلام دوستان خوبم ♥️

تک تک ریپ نمیزنم 

چون خسته م 🤭

خدا قوت بابت خونه تکونی ها 

خدا قوت بابت چالش کنترل زبان ها 

خدا قوت بابت خرید کردنا و فریم فیس کردنا 🫠🫠🫠🫠🫠🫠

مبارک همگی 

خب عرضم به حضور شما دوستان 

جمعه :

صبح از 8 بیدار شدم. قورمه سبزی رو گذاشتم بپزه، با همسر شروع کردیم پذیرایی تمیز کردن 

بالاخره تموم شد فقط مونده کلید پریزها، لکه گیری کاغذ ها، درها و چهارچوب ها و اینا 

ساعت 1 رفتیم با همسرم که بریم بازار بزرگ که پدر همسر زنگ زد که ما تا یه ساعت دیگه خونه تونیم 😑

دیگه هنوز تو خیابون خودمون بودیم به همسرم گفتم بریم این مغازه بچگونه چی داره رفتن همانا و یه کت و شلوار جین آبی روشن گرفتم برای بچه ها، یه بلوز آبی تیره هم داشتن که کاملا به این کت و شلوار جین میومد 😊کاپشن ها هم اف خورده بود قبلا دونه  ای 1800 بود، شده بود 950. کاپشن هم برای سال بعدشون گرفتم. 

فقط مونده کفششون 

رسیدم خونه ناهار خوردیم. مادر همسرم گفت ما یکی دو ساعت دیگه میریم آقا ما هم تصمیم گرفتیم بریم بازار بزرگ وقتی رفتن که خواهرم ز زد میاد 😑

دیگه مادر همسر هم گفت خیلی وقته خواهرت رو ندیدم منم میمونم 😑

مرغمون هم تموم شده بود مجبور شدم قیمه درست کنم 😭قیمه از نطر من غذای سختیه چون سه مرحله ایه، برنج خورشت سیب زمینی 😒

دیگه همسرم که دید این دفعه سومه میخوام برم بازار نمیشه گفت تا خواهرت بیاد بیا بریم 

آقا رفتیم با موتور که سریع برسیم 

 بالاخره، رسیدیم بازار شلووووووووووووووغ 

به همسرم گفتم من با این وسواسی که دارم عمرا بتونم تو شلوغی چیزی بخرم 

دست از پا درازتر برگشتم خونه و به مهمون ها رسیدم 😑😑

شنبه 

یه عالمه کار داشتم سر کار وقتی رسیدم خونه خوابیدم و شام دمی گوجه درست کردم 

یک شنبه 

تقریبا 5 رسیدم خونه و خسته م 

موندم شام چی درست کنم 🙄🙄

فعلا که خسته و کوفته افتادم 

خریدهایی که باید انجام بدم :

کفش بچه ها 

پیراهن و شلوار همسر 

دم پایی رو فرشی برای خودم 

شال برای خودم 

یه شومیز برای خودم، نخریدمم مهم نیست دارم ولی بخرم بهتره 

لوازم آرایشی 

ناخن گیرمون خراب شد 

مرغ 


تنتون سلامت. دلتون خوش 

جیباتون پرپول 



پانوشت اینم بگم

فیس فریم البته منظورم بود 🤣

و تو اون فاصله که رفتیم بازار مادر همسرم و پدر همسرم رفتن خرید، گفتن برای شام می‌آییم 

خواهرم گفت من 6 اینا ميام 

منم فرصت غنیمت شمردم مثلا 😖😖😖که دست از پا درازتر برگشتم 😒😑😒

فعلا که قسمت نشده برم بازار 

تا ببینیم چی میشه 😬

ولی برای لباس بچه ها راضیم که جای دیگه نرفتم 

همین محل خودمون راحت، امکان تعویض هم هست سریع میری برمی گردی 

کاراش هم خوشگل بود 🤩

دختر و پسرند عزیزم.  👌 نمیدونم واقعا دیگه چی درسته. همسرم میگه در برابر همه یه شخصیت ثابت داش ...

عزیزم منم با سوسن جون موافقم 

رفتار بایستی متقابل باشه 

البته من خودم چندین بار فرصت به طرف میدم، سریع رفتارم رو عوض نمیکنم ، اگر رفتارش درست شد که هیچی من به خوب بودنم ادامه میدم 🤭اگر درست نشد بد نمیشم ولی دیگه خوبم نیستم میشم یه آدم خنثی 


عزیزم منم با سوسن جون موافقم  رفتار بایستی متقابل باشه  البته من خودم چندین بار فرصت به ...

سلام ممنونم از پاسختون.‌ 🙏 برام جالبه که گفتین به دیگران فرصت میدین این نکته رو فراموش کرده بودم. 

یه سوال میشه بپرسم؟ اگه اتفاق مهمی تو خونواده ی همسرتون بیافته و به شما نگند عکس العملتون چیه؟ (یه جورایی باهاتون مثل غریبه ها خیلی سرد برخورد بشه).


سلام  امروز من

رفتم مزکز استانمون بیمه

رفتم بازار هفتگی

سبزی خوردم شستم

شام و نهار رو با هم پختم  کتلت‌و غذای فردای همسر

رفتم بازار یه چرخی زدم

نونا رو بسته بندی کردم و گذاشتم فریزر

خونه رو مرتب کردم

حموم رفتم با اعمال شاقه

ظرفا رو شستم

پارچه های دیروز رو شستم و خشک کردم گذاشتم سر جاش

لباس شستم و پهن کردم

رفتم سوپری خرید خرید کردم و با کلی معطلی

خریدا رو جابه جا کردم

ابچکون خلوت شد




من یک مادرکودک بیش فعالم ،کاش همه ی ماماناو اونایی میخوان مامان بشن تاپیکم بخونن { بیش فعالی }
سلام ممنونم از پاسختون.‌ 🙏 برام جالبه که گفتین به دیگران فرصت میدین این نکته رو فراموش کرده بودم.&n ...

سلام رها جونم. راستش، من خودم تا جایی که بتونم مساءل مربوط به خانواده، فامیلم رو اصلا با همسرم و خانواده ش در میون نمی‌ذارم. این به این معنی نیست که مثلا همسرم و خانواده ش غریبه ن برام. نه اصلا. 

منتها به نظر من لزومی نداره که بدونن. 

پس اگر اون ها هم این کار رو بکنند، درکشون میکنم که نگفتن و تازه خوشحالم میشم که دیگه هیچ گونه توقعی ندارن ازم. 

نمونه ش برای برادر شوهرم رفته بودن خواستگاری، و به عروس ها نگفته بودن. خب من اصلا ناراحت نشدم. چون اگر مثلا به ما عروس ها میگفتن ما به خانواده هامون می‌گفتیم و همینطور این چرخه ادامه داشت. 

خب اگر من هم اتفاق اینچنینی تو خانواده م بیفته ترجیح میدم تا قطعی نشه به کسی چیزی نگم عزیزم. 






بچه ها راستی این رو یادم رفت بگم 

جمعه رو که تعریف کردم چه قدر همه چی فشرده بود. خواهرم بایستی یه پروژه ای رو انجام می‌داد واسه دو شنبه که هیچ جوره نمی‌رسید. 

خیلی اعصابش، خورد بود. با اینکه رشته ش با من متفاوته ازش، خواستم یادم بده حداقل تو ورود اطلاعات کمکش کنم. 

بعد من عادت دارم نهایت ده و نیم، خوابم  

جمعه 10 تا یک و نیم، دیشب تا  10 تا 12 و امشب تا10 تا 11 برای پروژه ش وقت گذاشتم. 

باری از دوشش برداشته شد. خیلی خوشحالم که تونستم کمکش کنم. چون خیلی هم مشغله ذهنی و گرفتاری  داره😔😔 همینجا ازتون میخوام لطفا براش دعا کنید که گره از کارش باز بشه. 


راستی امروز مرغ و گوشت هم درست کردم😬

البته گوشت گوساله بود که کاری نداشت خرد کردم شستم گذاشتم برای چرخ کردن. مرغ هم رون بود. 

گوشت گوسفندی باید بگیرم ببینم کی فرصت بشه.

شب همگی خوش  



سلام   برنامه ی امروزم

اتاقم مرتب بشه

لباسا شسته بشه

لباس خشک ها تا زده بشه بره سر جاش

به سرم دارو بزنم

اتاقم برقی و طی بشه

پذیرایی مرتب بشه

برنج درست کنم

چند تیکه ظرف شسته بشه

ابچکون خلوت بشه

برم دندون پزشکی مرکز استان

شام درست کنم

غذای فردای همسر

من یک مادرکودک بیش فعالم ،کاش همه ی ماماناو اونایی میخوان مامان بشن تاپیکم بخونن { بیش فعالی }

سلام چند روز همسر ماموریت بود دیشب اومد 

امروز روبالشتی ها رو شستم 

ب گل ها کود دادم 

ناهار قورمه‌سبزی گرم میکنم 

از امروز استارت از پوشک گرفتن حلما رو میزنم خدا کمک کنه 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز