برنامه امروز:
مرتب کردن
ظرف شستن
شستن لباس با ماشین
شستن لباس با دست
ناهار دوقلوها
ناهار پسرم
شام: سالاد الویه
جارو (زیر مبلها)
شستن بخشی از حیاط با اب خاکستری
بیرون گاز، لباسشویی و یخچال رو دستمال بکشم
جا تایدی لباسشویی رو دربیارم بشورم
پانوشت: اعتراف میکنم طبق برنامه ی خونه تکونیم که قرار بود یه هفته ای تموم بشه پیش نمیرم فقط این هفته دو پتو و یه روفرشی شستم و کابینت و کمد و دراور رو مرتب کردم.
✨✨✨
کنترل زبان:
🌸🌸 یکی از اقوام همسرم رو دیروز دیدم. با خودم قرار گذاشتم چون ایشون در مورد هیچ چیز مهمی با من حرف نمیزنه من هم هیچی از زندگیم براش نگم.
میدونین ایشون اینطوریه که مثلا امروز داریم با هم حرف میزنیم بعد میبینم فرداش مثلا یه عمل مهم داشته و هیچچچی در این مورد بروز نداده و من از بقیه میشنوم یا مثلا من چند روز یه بار ایشون رو میبینم بعد ممکنه یهویی بگه اخر هفته نامزدی بچمه شما هم دعوتید. در حالیکه این مدت هیچی بروز نداده.
راستی چطور میشه که بعضیها انقدر محافظه کارند؟ 🤔
🌸🌸 این چند روز یه سری مسائل پیش اومده احساس میکنم فقط همسرم و بچه هامون برای خونواده ی همسرم مهمند و من براشون اهمیتی ندارم.
مثلا مادر همسرم فقط به همسرم زنگ میزنه و بیشتر اوقات فقط حال همسرم و بچه ها رو میپرسه اما از من حرفی نمیزنه.
این در حالیه که خونواده ی همسرم از من توقع دارند که مدام زنگ بزنم و حالشون رو بپرسم اما خودشون به ندرت به من زنگ میزنن.
ذهنم شلوغه و نمیتونم تمرکز کنم فعلا این فکرها رو تموم میکنم و میرم به کارهام برسم.