سلام
شبتون بخیر
امروز بعد از هفته ها بالخره مجددا نشستم پای لبتاب و اموزشم رو از سر گرفتم، خداروشکر خوب پیش رفتم. پرستار پسرا هم پیششون بود و من زمانم ازادتر بود.
عصر یکم خوابیدیم با پسر کوچولوها، بعدش همسرم اومد دنبالمون رفتیم خونه پدر همسرم،
وقتی برگشتیم کلی ظرف شستم، یکم خونه رو جم کردم، شام مهمون یخچال بودیم و بالخره یخچال خالی شد، این چند روز ببشتر بیرون بودیم واسه همین همش غذا تو یخچال ذخیره میشد، امشب پاکسازیش کردم، یه کم مرغ موند که فردا شب پیتزا درست میکنم و میریزم روش.
خونه مرتبه
فردا لباسها رو باید جمع کنم، لباس ها رو اتو بکشم و زمانم رو. مدیریت کنم تا بتونم بشینم پای لبتاب.
اگه بشه فردا به چند تا از عزیزانم تلفن بزنم مدتی هست باهاشون صحبت نکردم