سلام روزتون قشنگ عیدتون مبارک😍😍😍
دیروز عصر رفتم جلسه مسجد،تا ۶ طول کشید. وصل شد به نماز،نمازمو خوندم بعد اومدم خونه
نتایج جلسه خوب بود، یه برنامه تو ذهنمه،نمیدونم چقدر میتونم احراییش کنم، امیدوارم خدا کمک کنه بتونم حداقل بخشیش رو پیاده کنم.
رسیدم خونه سریع سوپ رو تکمیل کردم
شروع کردم کوکو سبزی رو آماده کردن
کم کم مهمونا و همسرم رسیدن
شب خوبی بود، تا ۳ و نیم موندن و بازی کردیم
بعد متفرق شدن😁.
تا اذان صبح چیزی نمونده بود پسرا رو خوابوندم و منتظر اذان شدم، نماز خوندم و خوابیدم
ولی مگه پسرا گذاشتن، هر کدوم چند بار بیدار شدن یبار سرویس رفتن یبار اومدن تو تخت من خوابیدن،باز رفتن سرجاشون
تا صبح تو رفت و آمد بودن و من خواب درستی نداشتم.
و صبح(دیگه صبح حساب نمیشد ظهر حساب میشد🤐🥴) اصلا دوست ندارم روزهایی که آنقدر دیر روزمون شروع میشه.
صبحونه رو فاکتور گرفتیم
چایی گذاشتم
خونه ترکیده بود، بچه ها با اسباب بازی بزرگها با پوست تخمه و ظرف کثیف(البته خدا خیرشون بده دیشب کلی ظرف شستن ولی
بازم از گوشه کنار کلی ظرف کثیف روییده بود که جم کردم)
تمام خونه رو گردگیری کردم جارو کشیدم ظرفای مهمونی جم شد
ش
ظرفای کثییف شسته شد
اسباب بازی ها تفکیک شد رفت سرجاش
اتاق خودم و پسرا تمیز شد و جارو کشیدم
از دیشب کلی کوکو باقی مونده بود که شد نهارمون.
بعد نهار همسرم رفت سرکار
پسرا رو فرستادم حمام
دو سری لباسشویی روشن شد و پهن شد
پسرا رو آب کشیدم آوردم بیرون لباس بهشون دادم پوشیدن
خودمم دوش گرفتم لباس دستش شستم
یه خبر خوب شنیدم، یکی از دوستام که منتظر نی نی بود، باردار شده🥰🥰.
برای علی جون یه پارچه گرفته بودم حوله تن پوش بدوزم
الگوش رو کشیدم و برش زدم.
دیگه باطریم خالی شد
یکم استراحت کنم
همسرم تا یکی دو ساعت دیگه میاد، قرار شد بره دنبال خواهرش ایشونم بیاد خونمون(خیاط حرفه ای با سابقه بالای بیست سال هستن ایشون که تولیدی داشتن و الان بازنشسته هستن. قرار شد بیان با هم یسری موارد که نیاز به آموزش بیشتر داشتم رو بدوزیم😍😍).
برای شام هنوز ایده ای ندارم
اذان شد،نماز بخونم و برم یکم به مشقای علی جون برسم بعد بشینم پای دوختم