چهلم مادربزرگ همسرم بود قبرش کنار قبر مادر همسرمه که چند سال پیش فوت شده بود. اینا برای مراسم روی هردوتا ترمه انداخته بودن و روی قبر تازه گل گذاشته بودن روی اون یکی قدیمیه شمع و قرآن و حلوا و خرما و این چیزا.
یکی از خانومای فامیل تا از راه رسید خودشو انداخت روی قبر قدیمیه انقدر ضجه مویه کرد... آخر دایی همسرم رفت آروم کنار گوشش گفت و بلندش کرد. حالا اونم بیخیال نمیشد هی میگفت چه فرق داره داغ هردوشون سخته!
شوهرم که رفت در افق محو شد ولی بقیه هی جلو دهنشونو میگرفتن به زور جلو خنده شونو میگرفتن