صبر کن ببین برای پدر خودش چی می شه .
یه ماه بعد عروسی ما ، خونه یکی از فامیل هاشون بودیم عکس عروسیمون رو گفتن اگر داری ببینم ، منم نشون دادم . دختر خاله شوهرم گفت اااا مگه تاج داشتی ؟!این قدر تالارتون تاریک بود که ما ندیدم تاجت رو 🙄🙄🙄🙄
حالا خداشاهده اتفاقا تالارمون خیلی خوب بود و اصلا تاریک نبود . من فقط سپردم به خدا .
عروسیش یه تالار براش گرفتن سقف کوتاه و تاریک ، اون قدر تاریک بود که به خدا تو همون عروسی چندتا از فامیل هاشون و دوستاش گفتن مگه شب شعر دعوت کردین این قدر تاریکه😏😏 به خدا به دوستاش می گفت بیاین دورم برقصین ، دوستاش می گفتن این قدر تاریکه کسی نمی بینه فقط می ترسیم همدیگرو له کنیم و بلند بلند می خندیدن😐😐😐😐 خدا این قدر جای حقه