2777
2789
عنوان

مامانایی که بچه بیش فعال دارن یا تو اطرافیانشون چنین بچه ای دارن.......

| مشاهده متن کامل بحث + 981501 بازدید | 11748 پست
این جا یه محیط عمومی و مجازی هست بعضی مسائل را نمیشه خیلی واضح عنوان کرد چون باعث تشویش خاطر دیگران میشه.
هر دارویی که روی سیستم اعصاب مرکزی تاثیر گذار هستند نباید سرخود مصرف یا قطع بشن.
بعضی از عواقب مصرف ناصحیح در سالهای بعد خودش را نشون می ده.

دلم می خواد یه روز چهارشنبه صبح برید بیمارستان پارسیان. روزهای چهارشنبه دکتر منوچهر دوایی که فوق تخصص جراحی هستند اونجا بیماران را ویزیت می کنند فقط طی سه چهار ساعت می بینید که چه تعداد بیمار سرطانی به ایشون مراجعه می کنند. حالا اگه یه روز هم به مطبش بروید و یه روز دیگه هم به بیمارستان خاتم الانبیاء اونوقت تازه متوجه فاجعه می شید. یعنی خیلی راحت می تونید بفهمید که چقدر آمار بیماری سرطان بالا رفته.

سالهاست که هر از گاهی یکی صداش در می آید که ایهاالناس این آلودگی هوا و این سرب موجود سرطان زاست.
دوازده سال پیش با یه خانم دکترداروسازی آشنا شدم که در وزارت بهداشت مشغول بودند ایشون اون موقع از واردات بی رویه و غیر اصولی کودهای شیمیایی و مصرف بی حد و حساب این کودها خیلی گله می کردند. مطالبی که ایشون دوازده سال پیش گفتند را به تازگی در بعضی از رسانه ها می شنویم.

میوه و سبزی که دوازده سال پیش می خوردیم و همچنان هم داریم می خوریم آلوده به سموم شیمیایی هست که نتیجه اش این همه بالا رفتن آمار سرطان معده در کشور هست.
سرطان سینه و معده در کشور داره کولاک می کنه.

حالا اینا فقط دو مورد بود. اگه بخواهیم پیگیر باشیم که فاجعه بیشتر از ایناست.
حالا با این شرایط واقعا از بچه هامون چه انتظاری داریم؟؟؟؟؟؟
این بچه ها بیشتر از ما بدنشون سرب جذب می کنه و بدنشون مقاومت کمتری نسبت به آلودگی های شیمیایی داره و به نظر من کمترین عارضه این مسئله بیش فعالی و عدم تمرکز هست.

لیست کارهای امروز من :

شمارش نعمتهایم .
تمرین مهربانی .
رها کردن هر آنچه که از کنترلم خارج است .
گوش دادن به قلبم.
کمک پنهانی به دیگران .
تنفس عمیق..........

پس به نظرم بهتره یه کم به حرف آقایون بیشتر گوش کنیم و و به جای اینکه بچه هامون را مثل گوشت قربونی زیر دست این دکتر و اون دکتر و این مرکز و اون مرکز بیاندازیم، راه بی خیالی را طی کنیم و این همه نگرانی و تشویش را از زندگی مون کم کنیم.

خیلی افراد هستند که ریتالین براشون حکم معجزه را داره و زندگی شون را زیر و رو کرده و بهشون شخصیت جدیدی داده.
شما چی فکر می کنید؟ ریتالین برای بچه های شما هم معجزه کرده؟
لیست کارهای امروز من :

شمارش نعمتهایم .
تمرین مهربانی .
رها کردن هر آنچه که از کنترلم خارج است .
گوش دادن به قلبم.
کمک پنهانی به دیگران .
تنفس عمیق..........

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

نازی جان حرفهاتو قبول دارم ولی آخه هر کسی چیزی میگه مثلا دکتر به مونا جون گفته اگه ریتالین مصرف نکنن درآینده معتاد میشن در عوض مامان حسن میگه مه شنیده اگه مصرف کنن در بزرگسالی معتاد میشن .منم به قول فریال فقط خیر و صلاح پسرم رو میخوام ...آخه من آدمیم که با کوچکترین حرفی به هم میریزم و عذاب وجدان میگیرم میترسم دارو ندم بعدا بگم اگه داده بودم بهتر بود و اینجوری نمیشد ...اگه دارو بدم بعدا یه مشگلی پیش میاد میگم به خاطر دارو هست کاش نداده بودم به نظرم این وظیفه پزشک هست اگه واقعا اینقدر عوارض داره همه راهها رو امتحان کنه و در نهایت اگه جز دارو دادن راه دیگه ای نبود اونوقت تجویز کنه من که پسرم رو پیش 6 تا روانشناس و روانپزشک بردم متفق القول گفتن باید دارو بخوره و هیچ راه دیگه ای به من پیشنهاد ندادن

راستی نازی جان قرار بود بهمون بگی چه جوری با پسرت کار میکنی به راحتی به حرفت گوش میده یا باید مثل ماها کلی سرو کله بزنی؟
خدایا:اگر نوازش تو نباشد میان دستهای زندگی مچاله میشویم...نوازشت را از ما نگیر...
فریال جون سلام.روزهای تعطیل به پسرم ریتالین نمیدم و هیچ فرقی با روزهای دیگه نداره.معلمش دیروز گفت دیگه بهش ریتالین نده!!منم گفتم چندروزی رو بهش نمیدم ببینیم چی میشه.بدجوری توی دوراهی موندم.ازدیشب که ریسپریدون رو نمیدم.منم به تنهایی به درس پسرم میرسم و همسرم دیروقت میرسه خونه و مجبورم خودم به درساش رسیدگی کنم.دخترم هم هست،ولی دخترم تاجایی که میتونه خودش به درساش میرسه.یه جورایی کم آوردم.......بااین حال حاضرم دنیای مشکلات رو تحمل کنم،ولی پسرم درسش رو بخونه.دعا کن منم بتونم ریتالین رو قطع کنم.ریتالین برام شده کابوس.............
خدایا کمکم کن دیرتر برنجم،زودتر ببخشم،کمتر قضاوت کنم و بیشتر فرصت دهم...
پروین جان سلام.باور کن هرموقع تاپیکت رو میخونم برات دعا میکنم.چون میفهمم چی میگی.ای کاش دکتر تهران رو میومدی.مگه برای مشکل پرولاکتینش نمیخاستی بیا.بازم هرجورصلاح خودته.بازم امروز ریتالینش رو ندادم.نمیدونم چرا اینقدر مردد شدم.خیلی خسته ام............ای کاش یک هفته ای تعطیل بود و میرفتم مسافرت.
خدایا کمکم کن دیرتر برنجم،زودتر ببخشم،کمتر قضاوت کنم و بیشتر فرصت دهم...
سومیسو منم توی این برزخ دارو دادن و ندادن گیر کردم انواع و اقسام فکرها به سرم میزنه دیشب دیگه میگفتم ببرمش یه مدرسه بی نام و نشان تو یه منطقه محروم و به معلم و کادر مدرسه کادو بدم تا شیطنتهاشو تحمل کنن اینجا هم بچه ها سطح خانواده هاشون بالا هست هم معلمها تازه اکثر بچه های کلاس پسرم تک فرزند هستند و چند تایی هم با کلی دوا و درمان کردن والدین و پس از جندین سال به دنیا اومدن و هیچ کس جرات نداره نگاه چپ بهشون بکنه

سومیسوی عزیز آخه روز پنج شنبه هم که برای نوار مغز بردمش خودم به تنهایی رفتم شوهرم با فرماندار و نماینده شهر جلسه داشت حدود 2 ساعت مسافت بود و 4 ساعت تو مطب معطل شدم پسرم هم توی مسیر خسته شده بود و هم تو مطب و همش غر میزد و منم دعواش میکردم تا کارمون تموم شد و برگشتیم شب شده بود و منم با اون حرفای دکتر هم از لحاظ روحی داغون شده بودم و هم جسمی ...حالا حساب کن بخوام با پسرم بیام تهران از منطقه 7 که مهمانسرا هست بخوام برم منطقه 2 که مطب دکتره روز بعد برم برای آزمایش... پسرم به شدت از خونگیری میترسه تا راضیش کنم ازش خون بگیرن تا صبر کنم نتیجه آماده بشه و مجدد ببرم دکترو دوباره حرفهای دکتر رو بشنوم وکلی استرس و حرص و جوش ....خلاصه باید یه کفش فولادی داشته باشم و یه اعصاب فولادین که ندارم ...مگه یه زن چقدر تحمل داره؟صبحها با ارباب رجوع سروکله بزنم بعداز ظهرها با پسرم.... تازه کارای خونه و پخت و پز هم هست ...البته بی خیال این پرولاکتین هم نشدم برای 1 بهمن از دکتری تو مرکز استان نوبت گرفتم و با شوهرم میبرمش
خدایا:اگر نوازش تو نباشد میان دستهای زندگی مچاله میشویم...نوازشت را از ما نگیر...
سومیسو جان کاش همون اول راجع به دارو دادن چیزی به معلمه نگفته بودی مثل من که خودم کارو خراب کردم به قول خودت شیطونتر از پسر تو هم هست ولی اگه پسر تو شیطنت کنه فکر میکنه چون دارو نخورده داره شیطنت میکنه تازه معلم پسرت آدم با جنبه ایه معلم پسر من که اینقدر اخلاقش تنده که من خودمم ازش حساب میبرم و از همه بدتر توی دفتر آه و ناله میکنه و دید معلمهای مقاطع بالاتر رو هم نسبت به پسرم بد میکنه حالا به نظرم داروشو نده و از معلمه هم سوال نکن و طرفش هم نرو اگه پسرت تمرکزش پایین باشه و شیطنتهاش غیر قابل تحمل باشه مطمئن باش شما رو در جریان میزاره
خدایا:اگر نوازش تو نباشد میان دستهای زندگی مچاله میشویم...نوازشت را از ما نگیر...
پروین جون من سه سال اول ابتدایی پا به پای پسرم مدرسه رفتم و درس خوندم. نمی دونم کارم درست بود یا غلط ولی برای پسرم اینطوری بهتر بود.
مرتب مدرسه می رفتم و با معلمش در ارتباط بودم. مخصوصا در زمینه درس ریاضی بیشتر مطالب را از معلمش یاد می گرفتم و به همان نحو بهش آموزش می دادم. اصلا هم هیچ وقت نگفتم که بچه ام مشکلی داره. همیشه می گفتم پسر من احتیاج به تکرار و تمرین بیشتری داره. به معلمش می گفتم نحوه تدریس شما عالیه ولی من هم دوست دارم روش تدریس شما را بدونم.
خلاصه نمی ذاشتم متوجه مشکلی بشن.
از صبح تا ظهر تقریبا همه کارهای خونه را می کردم. ظهر ساعت دوازده و نیم که مدرسه تعطیل می شد من تقریبا کاری برای انجام دادن نداشتم.
وقتی می رسید خونه اول به بهانه دیدن دفتر مشق یا دیکته کیفش را بررسی می کردم که احیانا کتاب، یا دفتری جا نذاشته باشه. بارها شده بود چیزی را جا می ذاشت سریع می فرستادمش مدرسه که بیاره. (مدرسه خیلی به ما نزدیک بود)
خیلی تشویقش می کردم که اتفاقی در مدرسه افتاده برام توضیح بده. با دقت و وسواس به حرفاش گوش می کردم و اظهار نظر می کردم.
مثلا اگه در زنگ ورزش فوتبال بازی کرده بود و گل زده بود ازش می خواستم دقیقا به من هم نشون بده که چه جوری گل زده،
تازه بعد از اینکه کل گزارش مدرسه را ازش گرفتم لباس هاشو در می آورد و با هم ناهار می خوردیم.
سعی می کردم حداقل ناهار مطابق میلیش باشه تا با اشتها بخوره. چون خیلی کم غذا بود. مجبور بودم موقع غذا خوردن هزار ترفند بکار ببندم تا غذاشو کامل بخوره.
بعدش می رفتیم بخوابیم. مخصوصا ساعت خواب دخترم را طوری تنظیم می کردم که حتما ظهرها بخوابه.
برای خواب بعدازظهر خیلی وقتا اذیت می کرد و نمی خوابید ولی هر جوری که شده بود حتی با دعوا و تشر مجبورش می کردم بخوابه چون تجربه بهم ثابت کرده بود که اگه نخوابه قدرت یادگیریش خیلی پایینه.
الان دیگه خواب بعدازظهرها براش عادی شده.
لیست کارهای امروز من :

شمارش نعمتهایم .
تمرین مهربانی .
رها کردن هر آنچه که از کنترلم خارج است .
گوش دادن به قلبم.
کمک پنهانی به دیگران .
تنفس عمیق..........

یک تا یک و نیم ساعت می خوابید. معمولا خودم زودتر بیدار می شدم و یه عصرانه مختصری براش آماده می کردم. معمولا شیر و کیک.
توی این فاصله برنامه کارهایی که باید انجام می داد را برایش می نوشتم و می زدم به دیوار جلوی چشمش.
حتما روزهایی که ورزش می رفت بعد از اینکه از خواب بیدار می شد می فرستادمش حمام تا کوفتگی ورزش و بازی از تنش بیرون بره.
اول از همه از ریاضی شروع می کردیم. هر درسی که گرفته بود را ازش می خواستم به من هم یاد بده. که معمولا خیلی هم موفق نبود.
تمرین هایی که در کلاس انجام داده بود را کنترل می کردم تا اگر احیانا چیزی را اشتباه نوشته اصلاحش کنیم.
تمرین هایی که معلم داده بود را با کمک همدیگه حل می کردیم و در نهایت هم ده یا بیست سئوال اضافه بهش می دادم.
جمعا بیشتر چهل و پنج دقیقه یا نهایتا یک ساعت ریاضی کار نمی کردیم. چون بیشتر خسته می شد.
بیشتر مواقع وسط کار ریاضی هم یه استراحت ده دقیقه ای می ذاشتم. هر درسی که تموم می شد هم روی برگه روزانه خط می خورد. و یه برچسب می گرفت.
بعضی روزها خیلی شلنگ تخته می انداخت خیلی سرجاش وول می خورد. از میز و صندلی آویزون بود.
خب این روزها سعی می کردم درس ریاضی کوتاه تر باشه.
سئوالات آخر کار را که می دادم دو نفری حل می کردیم یه برگه من و یه برگه حامد. من مال حامد را صحیح می کردم و حامد مال منو. هم بهتریاد می گرفت و هم جنبه رقابت داشتیم. بیشتر مواقع غلط زیاد می نوشتم تا اون بهتر یاد بگیره.
البته الان با بزرگتر شدنش دیگه این ترفند شناخته و حتی با شوخی و خنده بهم میگه : مامان من چقدر خنگ بودم که فکر می کردم راستی راستی اشتباه می نویسی !!!!
بعد از درس ریاضی نیم ساعت استراحت داشتیم. هر کاری که دوست داشت می کرد.
بعد دیکته و فارسی را شروع می کردیم مثل ریاضی.
دعوا و عصبانیت به ندرت پیش می آمد و اگر هم بود درس را موقتا تعطیل می کردیم.
وقتی که حوصله دیکته نوشتن نداشت برام شفاهی کلمات را می گفت. از بارفیکس آویزون می شد و جیغ خواهرش را در می آورد و من ازش می خواستم کلمات را برایم هجی کنه.
بهش تایپ یاد داده بودم خیلی مواقع اینطوری بهش دیکته می گفتم و من هم کارهای خونه را می کردم.
یه مواقع روی تخته وایت برد، یه مواقع هم روی دیوار می نوشت....
خلاصه هر جور بود وادارش می کردم بنویسه.
هر درس که به موقع و درست انجام می شد یه برچسب داشت و هفت برچسب هزار تومان جایزه داشت.
هر بیست ریاضی هم هزار تومان و هر بیست دیکته پانصد تومان.
خلاصه از اول پولکی بود.
الان خیلی خوب شده . دیگه نه نیازی به جایزه و پول هست و نه نیازی به تشر و دعوا ....
روخوانی هر شب داشتیم. از کتابهای مختلف. اوایل داستانهای مجله رشد که مدارس می دهند را می خواندیم و بعدها کتابهای دیگه مثل کتابهای خوب برای بچه های خوب. یا حالا که کم و بیش داستانهای حماسی و تاریخی.
روخوانی هر روزه باعث شد که خیلی خوب و روان جملات را بخونه.
ضمنا جهت روانخوانی آیات قرآن هم هر روز صبح وقتی از خواب بیدار می شد قبل از خوردن صبحانه یه صفحه از کتاب قرآنش را می خواند.
قرائت قرآن خیلی به آرامش کمک می کنه.
بنا به توصیه و پیگیری اکید پدرش هم هر روز صبح همراه پدرش یه ربع نرمش می کنه.

لیست کارهای امروز من :

شمارش نعمتهایم .
تمرین مهربانی .
رها کردن هر آنچه که از کنترلم خارج است .
گوش دادن به قلبم.
کمک پنهانی به دیگران .
تنفس عمیق..........

نازی جان ازت ممنونم که اینقدر با حوصله تایپ کردی من هم ربع ساعت قبل از تعطیلی پسرم میرم مدرسه و با مادرها راجع به درس و مشق صحبت میکنیم بعد پسرم را با خودم میارم اداره و البته همانجا دفتر روزنگارشو نگاه میکنم ببینم چی مشق داره وسایلشم به ندرت جا میزاره کتاب و دفترش رو که اصلا ولی گاهی مداد پاک کن و تراش گم میکنه خلاصه تا ساعت 2 تو اداره هست پسر یکی از همکارهام هم تو مدرسه پسرم هست و کلاس چهارمه اون رو هم میارم چون پسر خیلی خوبیه اگه رییس نباشه دو تایی میشینن پشت کامپیوتر و بازی میکنن اگه رییس باشه میرن تو حیاط بازی میکنن که من همیشه خدا خدا میکنم رییس باشه تا پسرم یه کم تحرک داشته باشه بعد میریم خونه سریع نهارش رو آماده میکنم سر شستن دستهاش همیشه مشکل داریم حاضر نیست دستاشو بشوره گاهی مجبورم با دعوا و به زور بفرستمش دستشویی هنوز نرسیده تلوزیون رو روشن میکنه این اعتیادش به تلوزیون و پلی استیشن دیوونم کرده بعد میره کلاس ورزش با باباش و من یه استراحت جزئی میکنم شاید نیم یا فوقش یک ساعت بعد بلند میشم سریع کارهای خونه رو انجام میدم تا پسرم بیاد ...هنوز نیومده میگه بزار چند دقیقه بازی کنم صبر میکنم بعد مشقاشو مینویسه و بینشون یا تلوزیون تماشا میکنه یا پلی استیشن بازی میکنه ...موقع درس پرسیدن به زور و اکراه تلوزیون یا پلی استیشن رو خاموش میکنم ...بعضی وقتها میگه همینطور که تلوزیون روشنه ازم بپرس و وقتی حواسش پرت میشه خودش تلوزیون رو خاموش میکنه ...به نوشتن مسایل ریاضی بیشتر علاقه نشون میده به املا و فارسی ومخصوصا قرآن علاقه نداره و به زور انجام میده این فراموش کردن اسمها هم که معضلیه و باید کلی براش تکرار کنم مثلا اسم پدر حضرت محمد رو اوایل که یادش میرفت حالا برای عبدالله میگه عبدلی....برای اینکه اسم مادر حضرت محمد رو یاد بگیره بهش گفتم ببین اون ترانه هست که میگه آمنه آمنه قلب من برای تو میزنه .....روز بعد از خواب پاشده میگم مامان اسم مادر حضرت محمد چی بود ؟میگه ملودی ملودی بگو عشق من

خلاصه تا یاد بگیره پدر در میاره ولی وقتی یاد گرفت دیگه یادش نمیره
خدایا:اگر نوازش تو نباشد میان دستهای زندگی مچاله میشویم...نوازشت را از ما نگیر...
تا پیش دبستانی بود بعداز ظهرها میخوبید اما از کلاس اول هرکار میکنم بعداز ظهرها نمیخوابه خیلی دلم میخواد بخوابه ولی زورم نمیرسه ولی سر شب نهایت تا 9 میخوبه و ساعت 6 ونیم صبح اتوماتیک بیدار میشه خوابشم راحت و سنگین مگه جیش داشته باشه یا تشنه اش بشه بیدار میشه
خدایا:اگر نوازش تو نباشد میان دستهای زندگی مچاله میشویم...نوازشت را از ما نگیر...
وای پرویییییییییییییییین : ملودی ملودی
خیلی پسرت باحاله و بیشتر از اون باهوش . چقدر سریع تونست از دامی که براش پهن کردی در بره . . کلی هم حال کردم و هم خندیدم . وقتی اینو گفت شما چی گفتی ؟ عکس العملت چی بود ؟ نخندیدی ؟
پسر من اصلا فحش دادن بلد نیست ولی جمعه که خونه مادرشوهرم بوده به مادرشوهرم گفته گورخر . حالا وقتی برا من تعریف می کرد از یه طرف از عصبانیت در حال انفجار بودم و از یه طرف دیگه از خنده در حال انفجار بودم . بین این همه حیوون ناغافل گفته گورخر . بازم بهش امیدوار شدم که اسم حیوونات اهلی رو به کار نبرده
سلام پروین عزیزم.بهت کاملا حق میدم.من که خانه دارم کم میارم،شما که شاغلی واقعا سخته.راست می گی ای کاش به معلمش نمی گفتم.ولی معلم خیلی خوبیه.امروز که دارو نداده بودم گفت فعلا دارو رو قطع کنم.مشقاش هم امروز مثل روزهای قبل نوشت.امیدوارم خداکمک کنه بدون ریتالین دیگه درس بخونه.پروین جان،وقتی توی شهرتون دکتربرای مشکل پرولاکتین هست،همونجا پیگیر باش.همونطور که گفتی اگه بیای تهران خیلی سخت میشه.
واقعا بهت آفرین میگم.خیلی مادر مهربونی هستی.امیدوارم پسرت وقتی بزرگ شد قدر شمارو بدونه.
خدایا کمکم کن دیرتر برنجم،زودتر ببخشم،کمتر قضاوت کنم و بیشتر فرصت دهم...
سلام به همه مامانای خوب و مهربون.
مرجان جون تولد گل پسرت رو بهت تبریک میگن.
نازی جونم ممنونم بابت همه راهنمایی ارزنده ات خانومم.
پروین جون تو رو خدا اینقدر خودتو اون بچه رو اذیت نکن اینطوری هم خودت گمراه میشی و هم اون بچه اذیت میشه توکلت به خدا باشه و بس.
دیروز پسرم وقت دکتر داشت و تمام سوالاتم رو ازش پرسیدم و به دکتر گفتم که عصر ها یا پرخاشگر یا بیقرارو شیطون و یا نق نقو میشه و حتی گفتم که به توصیه معلمش تو روزهای که عنقه یه قاشق عسل رو تو شیر گرم حل میکنم و بهش میدم که خوب هم جواب داده و همینطور من به پسرم امگا 3 میدم و از دکتر پرسیدم که ادامه بدم یا نه ؟
ایشون گفتند بهش بدم چون باعث میشه تمرکز داشته باشه و آرومتر میشه.
دیروز تو مطب دکتر بچه های رو دیدم که مشکلشون خیلی حادتر از پسرم بود حتی یکی از بچه ها داشت با خودش حرف و میزد و میخندید ،خیلی خیلی ناراحت شدم و از خدا برای سلامتی همه غنچه های زندگی دعا کردم.
الهی که خدا هیچ پدر و مادری رو به واسطه بچه اش به آزمایش نکشه.
آمین.
سلام مامانهای عزیز.این مطالب رو مطالعه کنید.جواب بعضی سوالات ما است.



http://ch3.ir/salamat/index.php?option=com_content&view=article&id=850:900419&catid=54:spring90&Itemid=432
خدایا کمکم کن دیرتر برنجم،زودتر ببخشم،کمتر قضاوت کنم و بیشتر فرصت دهم...
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز