2777
2789
عنوان

به مادرشوهرم چی بگم؟

| مشاهده متن کامل بحث + 9055 بازدید | 178 پست

بچه‌ها، باورم نمی‌شه!!!!

دیروز جاریمو دیدم، انقدر لاغر شده بود که واقعاً شوکه شدم! 😳 

از خواهرشوهرم پرسیدم چطور تونسته انقدر وزن کم کنه و لباس‌های خوشگلش اندازش بشه. گفت با اپلیکیشن "زیره" رژیم گرفته.منم سریع از کافه بازار دانلودش کردم و رژیممو شروع کردم، تا الان که خیلی راضی بودم، تازه الان تخفیفم دارن!

بچه ها شما هم می‌تونید با زدن روی این لینک شروع کنید

اینا از. اول بامن لج بودن چون شوهرم خودش منوانتخاب کرده بود.همکلاسی بودیم.واینکه من ترک نبودم خیلی آزارشون میداد.اینکه تحصیلکرده بودم.
الان برای برادرشوهرم زن گرفتن،چون فقط پدرشوهرم به پول فکرمیکنه رفته دختریه پولداروگرفته که چون بابای دختره پولداره یه چیزی ازش بماسه بهش.یک عروسی براش گرفتن،درحالیکه به ماگفتن عروسی نگیرین برین ماه عسل.الان پدرشوهرم ازدست دختره فقط ناله میکنه میگه خرجش زیاده وهمش خرج میذاره دست برادرشوهرم.اماجرات ندارن بهش حرف بزنن چون جرشون میده!
انصاف نیست …

دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم های تکراری را روزی هزار بار ببینی …

و آنقدر بزرگ باشد …

که نتوانی آن کس را که دلت میخواهد حتی یک بار ببینی …

تو هم نباید کوتاه بیایی . لازم نیست خودتو جلوی خانواده ش بد کنی ولی به شوهرت بگو . . .

تا حرفی میزنه بگو آره پدر و مادرت گناه دارن و اله و بله و اونو بفرست جلو چند بار بره و با سردی اونا مواجهه بشه دیگه چیزی به تو نمیگه

سعی نکن تو گوش شوهرت همش بخونی خانوادت بدن . .. بذار خودش بفهمه
به غیر از خدا به هر آنچه امید داشته باشی ،خدا از همان چیز نا امیدت میکند.
البته من یه برگ برنده دارم

یه وبلاگ دارم کهماله قبل از ازدواجه تقریبا 2 سال قبل از ازدواج که با شوهرم با هم آپ میکردیم

مثلا تا میبینم شوهرم دور برداشته میام نت اونم میارم کنارم میشونم باهام میریم تو وبلاگمون و گذشته هامونو میخونیم

میخونیم که مادرش چطور 2 سال اذیتمون کرد چی کشیدیم چه روزای بدی برام پیش اومد

اونوقته که مهر و محبته شوهرم بیشتر میشه
به غیر از خدا به هر آنچه امید داشته باشی ،خدا از همان چیز نا امیدت میکند.
همون برابرگ برنده میگم.شوهرم میدونه باباش نمیده.میگم رودررو به مادرش بگم.چون هرچی میشه میگه توپسراولمی فلان ،..بگم بهش براپسر اولت هیچ گهی نمیخوری که انقدر ادعات میشه!
باورتون نمیشه اونجابودیم همه خونه تکونیشو. ما میکردیم طوری که بیشتر. کارای خودمون میموند،اما برادر شوهرم دست به سیاه سفید. نمیزد.مثلا باباش توقع داشت من برم حیاط وآب وجارو کنم اینا برن گردششون.درحالیکه برادرش خونست من برم اینکاروبکنم.اما الان برادرشوهرم همه کارمیکنه زنش آب تو دلش تکون نخوره.زنشم عروسی کرد8ماه بعد زاییدیعنی توعقد حامله شد،بخاطر. بچه دست به سیاه سفید. نمیزنه.مادرشوهرمم ماشین ظرفشویی گرفت دیگه خودشم ظرف نمیشوره.بتینای ظرفشورش دیگه رفته بود آخه!
انصاف نیست …

دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم های تکراری را روزی هزار بار ببینی …

و آنقدر بزرگ باشد …

که نتوانی آن کس را که دلت میخواهد حتی یک بار ببینی …

2810
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز