من واقعا عاشق پدر مادرمم اما وقتی یه نگاه به گذشته میندازم بنظرم برام خیلی کم گذاشتن
مثلا وقتی دو سالم بوده من رفتم سراغ قرص که تو کشوی پایینی کمد بوده و خوردمشون درحالیکه مامانم اصن حواسش به من نبوده خودش میگه مهمون داشتیم تو اشپزخونه بودم ولی از شناختی که ازش دارم مطمعنم با همسایه ها حرف میزده..خلاصه کارم به بیمارستان کشیدو شستشوی معده الانم تاثیر بدی رو ذهنم گذاشته و فراموشی و حواس پرتی پیدا کردم البته از بچگی مشکل برام پیدا شده بود
...
بابام همییییشه اخماش توهم بود ..هیچوقت مارو بیرون نمیبرد برامون چیزی نمیخرید..یه دوچرخه داشتم خیلییییی ذوقشو داشتم یواشکی برد فروخت با اینکه وضع مالیش اونوقت توپ بود..طلا داشتم برد فروخت...پول نمیداد یه مانتو بخرم با هزار گریه و زاری ده تومن میذاشت کف دستم..
وقتی کلاس اول بودم خیلییی ذوق کتاب داشتم و دختر باهوشی بودم میمردم برام یه کتاب نمیخرید ..به مادرمم یه قرون پول نمیداد مادرم با پول خیاطی برام یه چی میخرید ...