2777
2789

زنش پرش کرده بود ولی من هیچی نگفتم دیگه برام بی ارزش شد دوماه گذشتو ما عروسی گرفتیم رفتیم خونمون خوب به ظاهر همه چی اروم ما هم شبیه دوتا کبوتر عاشق بودیم یه ماه بعد عروسی شوهرم دنبال بهونه گشت که با خونوادم قطع رابطه کنه که پیدا هم کرد رفتیم اونجا اخر شب یه دعوا الکی راه انداخت و زد بیرون از  خونمون و گفت دیگه نمیخواد بره خونه ما منم هیچی نگفتم یعنی هزچیم میگفتم قانع نمیشد چون حرفش یکیه تمام نمیزاره کسی چیزی بگه وقتی اومدیم خونمون ففرداش از دلم در اورد بخاطر رفتار شب قبلش و منم اشتی کردم ولی تو گوشیش چیزی دیدم که تمام این سه سال زندگی پوج شد 


عکس عشق اولشو دیدم  بلند شدم کلی گریه کردم عصبی بودم اصن یه وضع ناجوری تیغ و ورداشتم زدم رو دست تا ته زدم نرسید به رگ اومدم دومی هم بزنم نشد نتونستم خونس لباسمو فرشو همیچیزو کثیف کرده بود 

(نه اینکه یخورده وسواسیم اون موقع دلم بع حال فرشمم میسوخت خخ (داشتم روانی میشدم بلند بلند گریه کردم بیدار شد گفت چی شده دستمو دید زد تو گوشم گفت به چی حقی این کارو کردی چرا گوشیشو ورداشتم نشونش دادم گفتم این که  لال شد دستو پاشو جمع کردفت عشق قبلیمه عکسش تو گکشیم مونده بود حالا دروغ میگفت تا اون موقع سه تا گوشی عوض کرده بود رم گوشیشم که برا قبلی بود رو یه گوشی دیگه ای بود عکسارو پاک کرد سعی کرد قانعم کنه 

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

منم خو عشق کورم کرده بود قانع سدم باز لال شدم باز هیچی نگفتم تموم شد خوب شد محبت کرد دیگه بهش اهمیت ندادم یجورایی شدم مثل خودش ایندفعه جاهامون عوض شد من بی اهمیتی و بی محبتی اون محبت میکرد دیگه واقعا عوض شدم شدم یه ادم بی محبت بی احساس دیگه اسک نریختم شاید باورتون نشه ولی از سنگ شدم سعی کردم اسک نریزم وقتی اشکام برا کسی اهمیت نداره  دیگه چیزی ازش ندیدم انگاری به خودش اومد فهمید دیگه اونی که میخواسته وجود نداره و باید با این زندگی کنار بیاد کنار اومو خوب شد بهم محبت کرد اروم شدم اروم اروم شدم ولی هنوز هم بی احساسه کلا طرز محبتش فرق داره وقتی خیلی میخواد ابراز عشق کنه اونقدر فشارم میده که هزار جای بدنم در میره 

اره اون کنار اومدو منم کنار اومدم خوب شد خیلی مهربون ولی هنوزم بعضی حرفاش قلبمو اتیش میزنه ولی خوب چه کنم تقصیر خودمه که از اول اول با همه چیز کنار اومدمو حرف نزدم 

عزیزم داستانتو خوندم به همسرت محبت کن انا در حد تعادل که دوباره جوگیر نشه، ارامش خودت از همه چیز مهمتره بی خیال زندگیتو بکن خوشحال باش ولی مراقب باش که حواست به همسرت باشه،موفق باشی

عزیزم داستانتو خوندم به همسرت محبت کن انا در حد تعادل که دوباره جوگیر نشه، ارامش خودت از همه چیز مهم ...

مرررسی عزیزم که وقت گذاشنی برام  این برا حیلی ارزش داره  چشم حتما 

خب الان زندگیتون چطوره؟ خوبه ؟ وفادار هست یا نه؟ الان پشیمون نیستی؟ 

تصمیم گرفتن دست خودمان نیست. تنها چیزی كه باید درباره اش تصمیم بگیریم این است كه با روزگاری كه نصیب ما شده است ، چه بكنیم.
2801
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز