فقط بخاطر بچه یسالم دارم تحملش میکنم
کاش میشد یجور نجات پیدا کرد اززندگی و رابطه کوفتی
خیلی خستم
شاید بگین توکه دوسش نداشتی بچه نمیاوردی که یدبختش کنی
من شوهرم ازاول یه ادم گند بود بارها خواستم طلاق بگیرم نذاشت باهرزوری که بود بهشم بارها گفتم من ازآدمی نثل تو عمرا بچه نمیارم ک اونم بدبخت کنم زندگی من همش،جنگ و دعوا بود
بارها مشاور رفتیم
مشاور بارها بهم قول داد که ادمش میکنم تو بطلاق فک نکن
چندسال اززندگیمون گذشت بعد کلی عذاب و سختی اخلاقشو تغییر داد آدم شد انقد خوب شده بود و هوامو داشت که همه حسادتمو میکردن خیلی خوب شده بود انقد که دیگه گفتم الان وقتشه بچه بیارم دیگه خیالم ازهر بابت ازش راحت بود
باردارشدم بارداریمم عالی بود خیلی هواموداشت بفکرم بود خیلی توجه میکرد بهم
تا گذشتو زایمان کردم
اما بمحضی ک از زایشگاه مرخص شدم شد یه ادم دیگه
دقیقا از لحظه ای ک اززایشگاه مرخص شدم
توراه جنگامون شروع شد روزگارم جهنم شد
یروزخوش ندیدم
بقدری روبچه حساسه ک زندگیو بهم جهنم کرده
متنفرم ازاین مرد عوضی که منو اینجوری اسیر زندگی کرد
انقد دلم میخواد اززندگیش برم اما بخاطر بچه یسالم گیراین زندگیم
خیلی احساس خستگی میکنم
حوصله خودمم ندارم