من با اینکه خیلی اون موقع باهاش بد صحبت کردا بودم و کلی فحشش دادم که البته سنی هم نداشتم و راهنمایی بودم اون موقع که برای اولین بار با مامانم صحبت کردم
و خلاصه وقتی عکسش رو دیدم ناخودآگاه زدم زیر گریه قبلم خیلی درد میکرد و احساس میکردم یه تیکه از وجودمه ولی هی به خودم میگفتم(بین بابا چقدر ازش ناراحته و اذیتش کرده و جوک بابام دوستش نداره تو هم حق نداری دوستش داشته باشی)
البته اینم بگم که من خیلی بابام تو این سال هاب رام زحمت کشید و همه چیز رو برام فراهم کرد اما خب تو نوجوونی کمبود نبود مادر اومد سراغم و من تابع بابام بودم و هر چی بابام میگفت منم دنباله روی میکردم ازش
اما اصل ماجرا یه جای دیگه بود