صبح بخیر دخملا
پسر دایی جان و همسر محترم بعد سالها به ایران سفر کردن و مامانم بااصرار از دیشب اورده خونه مون اینجا باشن تا شب که خونه خاله م شام دعوتن و چندروز دیگه هم قراره برگردن استرالیا ومعلوم نیست دوباره کی بیان .
صبح زود پاشدیم که اینا بیدار شدن همه چی مرتب باشه بابامم که بعد اینا بیدار شده و رفته سرویس صدای خمپاره ونارنجک داره میاد 🤣🤣🤣
عروس داییم بنده خدا هی سرخ و سفید میشه هی واتمود میکنه چیزی نمیشنوه اما عین چهارشنبه سوری یهو با صدای مهییت تری سورپرایز میشه 😅😅😅
داداشم میگه بابا همزمان هم قضای حاجت میکنه هم عطسه سرفه ، این یعنی داره اسکرین شات میگیره دیگه پسرداییم ترکیده بود 😅😅
مامانم رفت تقه زد به در گفت مرد یولشتر بابا خیثیت مون رفت ، بابام قاطی کرده گفته نمیتونم صدا خفه کن نصب کنم که 😅😅😅
طفلی ها هی میگن تاشب نمیمونیم میریم تهرانگردی بعدم خونه خاله ، خیلی لطیف وگوگولین بندگان خدا ترسیدن فکر کنم🥲🥲