پارسال اردیبهشت خدا منت گذاشت رو سرم و برای بار دوم مادر شدم.
۳۸ هفته بودم رفتم سونو گفتن آب دور جنین زیاد شده و قلب جنین سمت راست یه مقدار برجسته تره
انقدر ناراحت شدم و نگران که حد نداره
فرداش دیدم تکوناش کمتر شده رفتم بیمارستان(دولتی چون بیمه نداشتیم) یه خانم دکتر بود گفتم تکوناش کمه سونوگرافی نگاه کرد گفت بستری شو!
اینم بگم یه پسر ۳سال و ۹ ماهه داشتم که قبل رفتن گذاشتمش خونه مامانم
اگه خوندین بگید ادامه شو بزارم
خب
قدمش مبارک باشه عزیرم
همه رو گفتی لایک کن
بگو
عزیزم خاطره را در تایپک بچکان که هستیم😂😂
قدمش هم مبارک❤️
همسرمم نبود سرکار بود خلاصه بهش زنگ زدم جریان گفتم هیچ کس پیشم نبود خودم تنها رفتم لباس و وسایل مورد نیاز جراحی خریدم و رفتم صندوق پرونده زایمان تشکیل دادم و پول پرداخت کردم و رفتم بالا برای بستری!
چون زایمان اولم سزارین بودم اینم سزارین بود
خلاصه پرستار اومد آنژیوکت زد اونم استرس داشت چند بار رگمو پاره کرد اخر سر بهش گفتم ببین اصلا استرس نداشته باش آروم کار کن میتونی🥲فکر کن من به اون روحیه میدادم
بگو عزیزم فقط لایکم کن
آنژیوکت وصل کرد و خواست سوند بزاره گفتم ببین یجوری بزار دردم نگیره ها اونم وصل کرد و درد نداشت ولی کلا سوند حس خوشایندی نداره!
رفتم رو تخت و بردنم دم اتاق عمل
یه پسر جوون عینکی اومد بالا سرم گفتم تو دکتر بیهوشی هستی؟ گفت اره از کجا فهمیدی؟ گفتم اخه شبیه دکتر بیهوشی هایی🤣
خلاصه آمپول بیحسی کمر رو زد و من چون تجربه دومم بود اطلاعات و زمینه داشتم تا آمپول رو میزنن پاهات گرم میشه و سریع میخوابوننت
دکترم اومد و مشغول جراحی شدن من گریه ام گرفت چون نگران دختر کوچولوم بودم همش میگفتم بگید دکتر اطفال حتما بیاد که دخترمو چک کنه
دخترم به دنیا اومد😍
فرداش روز ولادت حضرت معصومه(س) بود😍روز دختر😍
دکتر اطفال معاینه اش کرد و گفت خوبه سالمه نگران نباش
دختر نازم رو فرداش بردیم خونه و شبش بستری شد تو بخش نوزادان
با شکم بخیه ۴-۵ روز تو بیمارستان موندم بعنوان همراه نی‌نی تا بتونم شیرش بدم کاراشو کنم
بخیه ام یه قسمتش باز شد
خیلی سختی کشیدم دلم برا پسرم تنگ میشد نمیدونستم چیکار کنم
انتظار داشتم همسرم برام حداقل یه شاخه گل بخره ولی دریغ...
خدا باعث و ب انیشو تا صبح قیامت لعنت کنه...
خدا حفظ کنه دختر گلت رو
