این چیزی که میخوام بگم برمیگرده به شاید 100سال پیش و اگه دروغ بگم خدا تیکه تیکم کنه به حضرت عباس اگه دروغ بگم)) من پدرِ پدر بزرگم با اجنه ها دوست بوده خودتون که میدونید زمان قدیم بوده و ارواح و جن اینا زیااااااد
پدر بزرگ میتونسته اونا رو به واضح ببینه چون چندین سال با اونا رابطه خوبی داشته و وعده دوستی بهشون داده بوده، یک روز ک پدر بزرگم داشته از خونش میرفته جایی یکی از اونا رو میبینه که یه ظرف خیلی بزرگ گذاشته رو سرش و داره میره، پدر بزرگ من میبینه میگه چی داری روی دوشت اونم میگه تورو بخدا ازم نگیر ابن جیگر یک زن حامله هست برداشتم که داست زایمان میکرد پدر بزرگ پدر بزرگم میگه یریع میری و اونو میزاری سر جاش میگه نه اصلا
و به پدر بزرگم میگه که من بهت وعده میدم که من و امصال من به هفت پشت تو(یعنی به هفت نسل بعد تو) کا ی نداشته باشیم و بعد میزاره میره
این تموم داستان نیست اگه خواستین بقیشو هم میگم از این داستان ها زیاده و به مولا علی قسم دروغ توی کارم نیست