من عقدم
شوهرم مادر ندارع خیلی ساده دله خیلی اونقدری که همه از نگاهش پاکیش رو میفهمن
خواهش میکنم کمکم کنید
همسر من پر از عقده و حسرت بچگی و نوجونیشه الآنم 24 سالشه فقط ...
موقعه ای اومد خواستگاری من مادرش 2 ماه بود فوت کرده بود ما دوست بودیم و مادرم اصرار میکرد باید بیای بگیریش شوهرمم با هربدبختی و سختی بودخونوادش رو آورد خواستگاری و نامزد کردیم و آبان ماه هم عقد کردیم ..
روز اولی که شوهرم اومد خواستگاری پدرم گفت معتاده سیگاریه هیچی ندارع دختر نمیدم
واقعا شوهرم اینجوری نبود سیگار میکشید گه گاهی ولی خونوادم خیلی خوردش کردن دیگه
خلاصه اومد تو خونوادمون همه چیو کنار گذاشت به هر بدبختی بود ماشین خریدیم یه پراید خریدیم اولین بار
شوهرم انقد دست و پا زد پراید شد 405
میگه این ماشین عشق دومه جونش میره واسه ماشینش
الآنم سیستم و شوتی و رینگ و شیشه دودی و لاستیک و ینی چی بگم هرچی فکرش رو کنید خرج ماشینش میکنه منم مانع نمیشه چون بار ها با بغض و اشک بهم گفته من زندگی میسازم برات ولی بزار تا فرصت دارم حسرت هامو خاطره کنم