بچه بودم حدود شیش و هفت ساله ،پدرم یه جعبه ازین نوشابه های سیاه زمزم شیشه ای خریده بود گذاشته بود انباری،منو خواهرم که اونم یه سال ازم بزرگتر بود هر روز می رفتیم انباری و هر کدوم روزی دو تا می خوردیم ،بعد از ترس اینکه مامانم ببینه شیشه ها خالیه ،می یومدیم داخلش چایی پررنگ می ریختم و با آچار درش رو دوباره سفت می کردیم،اینقد خوردیم تا همه اش تموم شد
چند روز بعدش مادرم کلی مهمون دعوت کرد ،بعد رفت انبار همون جور نوشابه ها رو با جعبه آورد پایین گذاشت کنار سفره،
بابام به من گفت کنار هر بشقاب یه دونه بزار ،منم دقیقا همون کار رو کردم
بعد خودمم نشستم به خوردن غذا
دیدم فامیل نوشابه خوردنی شروع کردن به خندیدن و به پدرم گفتن فلانی چرا چایی ریختی تو نوشابه ها😂😂😂