الان یه دختر شونزده ساله ایرانی دیدم اینترنت که پارالمپیک تکواندو فکر میکنم شرکت کرده،مدال نقره اورده
نه میلیارد و نیم پاداش گیرش اومده باهاش واسه باباش تریلی خریده
چقدر براش خوشحال شدم،خوشبحالش که توی سن به این کمی راه خودشو پیدا کرده
من ۲۸ سالمه،تنها چیزی که عالی بود تو زندگیم برام،هوشم بود،همیشه جزو برترین ها بودم
ولی اونم هفده سالگیم ازدواج کردم و نخایت تا دیپلم خوندم
اصلا همکلاسیها و معلمهام باورشون نمیشد ازدواج کردم در این حد درسم خوب بود که شوکه شده بودن
الان انگار قفلم،بارها توی این ده سال خواستم ادامه بدم ولی ارادم صفر شده،البته سختی هایی که توی ازدواج کشیدم هم بی تاثیر نبود
داشتم به این فکر میکردم چرا من نتونستم راهمو پیدا کنم و پیشرفت کنم و حالا بتونم به خونوادمم کمک کنم
بعضی وقتا حس میکنم شاید تقصیر خونوادمه
پدر ومادرم خیلی افتخار میکردن به هوش من ولی کافی بود یه رو بحثمون بشه همش میومدن بالای سرم در حال درس خوندن بودم،میگفتن تو رد میشی تو رد میشی،چون اینطوری به ما جواب دادی قبول نمیشی که من کتابه رو پرت میکردم کف حیاط از فشاری که بهم میومد
یا روزه میگرفتم موقعی اختلاف نظر داشتیم میگفتن روزت که قبول نیست،روزت باطله
یا هی تو گوشم میخوندن که تو باید درس بخونی بری سر کار خرج مارو بدی،جور مارو تا اخرعمرت بکشی،اونموقع ها یکی از دلایلی که از ایندم فرار کردم،ترس از مسئولیت بود،تحمل شنیدن این حرفا رو نداشتم،انگار یه بار سنگین میومد روی شونم
با اینکه الان عمیقا دوست دارم درامد داشتم و کمکشون میکردم
ولی توی اون سن شونزده سالگی برام مثل یه بار به سنگینی کوه بود این حرفا
الانم دیگه خیلی دور شده طنم بالاست ۲۸ سالمه
یه دختر دوساله جیغ جیغو هم دارم که نمیزاره دستشویی هم برم چه برسه به هدف و ارزو
خودمم انگار بی اراده شدم
چکار کنم دوستان؟حس میکنم عمرم تلف شده،بیهوده گذشته
حس میکنم شکوفا نشدم،حس میکنم مغزم اکبند مونده
حس یه آب راکد رو دارم
ارادمم صفر شده چندساله انگار قفل شدم