جاریم خیلی احساساتی رفتار کرد میرفت تو دست و پاشون خودشو کوچیکمیکرد من سنگین و بی تفاوت سره زندگیخودم صمیمی نمیشدم الان میگن جاریم نفهم و گشنس، پشتش کلی حرفه
ولی بمن احترام میزارن حتی چند وقت پیش غذای نذری میوردن مادرشوهرم پشت جاریم میگفت اون گشنس براش نمیبرم انقدر خودشو سبک کرد
بارها به جاریم گفتم سنگین باش انقدر اویزون نباش گوش نکرد