عروسی دخترخاله ی همسرمه فردا شب
خیلیم دوستشون دارم و رفت و امد داریم
امروز من کلی درس داشتم چون گفتم فردا کلا واسه عروسی و اینا وقتم میره امروز بخونم
دیگه ناهارو همسرم از بیرون گرفت
قبلشم در حد صبحانه پیش هم بودیم و حرف زدیم و اینا
رفت ناهارو گرفت اومد انگار چیز خورش کردن بیرون مودش عوض شد کامل مشخص بود
منم ناهارمو نخوردم چون گشنم نبود گفتم غروب میخورم
همسرم انگار نه انگار من آدمم حتی نیومد در اتاقم باز کنه ببینه دارم چیکار کنم
منم دیگه ساعت ۶ غروب پاشدم رفتم تو هال یکمی گله کردم که چقدر بی توجهی میکنی و اینا
دعوامون شد اساسی
گفت نه من به تو کار دارم نه تو به من کار داشته باش
منم انقدر گریه کردم اصلا نتونستم بعدش درس بخونم
الانم واقعا دلم نمیخواد عروسی رو برم فردا شب چون باهم قهریم
کلی پول لباس دادم وقت ارایشگاه گرفتم با این اخلاق گندش همه ی خوشحالیمو پروند 😞😞