دیشب به شوهرم گفتم زودبیا شام پختم فلان نشستم تا یازده شب غذا نخوردم منتظرش بودم نیومد.نگرانش شدم دیگه زنگ زدم مامان و داداشش گفتم شوهرم اونجاست گفت نه و همه نگران شدیم داداششو گفتم به فلان دوستاش و فامیلاتون زنگ بزن شاید با اونا باشه.ساعت دوازده و نیم بود شوهرم زنگ زد گفت چرا همرو خبر کردی با دوستم بودم گوشیم تو ماشین مونده بود!! اومد خونه مست بود اشغال گفتم کجا بودی گفت مغازه دوستم نشستیم زهرماری خوردیم گفتم دروغ نگو باغ بودی گفت تو این هوا سگ میره باغ!!!بعد به مامانش گفته بود برام بین راه مشکلی پیش اومد. گفتم دروغگو پس چرا به مامانت چیز دیگه ای گفتی گفت خب نمیشد بهش بگم نشستم با دوستام چیز خوردم.صدبار معذرت خواهی کرد بی شرف.
خانوما خیلی عصبی شدم نمیخواستم دروباز کنم مادرش نذاشت .به مامانش گفتم پسرت خستم کرده امروز حسابی دعواشون شد و چیز گفت به شوهرم دلم خنک شد مرتیکه ولگرد.انگار روز رو ازش گرفتن شب رفته