2777
2789
عنوان

مادرشوهرم مهمونی دادمارو نگفت بیایید

| مشاهده متن کامل بحث + 2339 بازدید | 92 پست
نمیدونم لابد به اونا خیلی احترام میزاره به ما اونجوری نیست میگه نکنه ببینه بفهمه گلایه کنه کلن اونا ...

شما که تو اون مهمونی نیستی از کجا میدونی به اونا خیلی احترام میزاره به شما نه .

راستش مشابه این مشکل شما رو البته برعکسش رو منم با خانواده ی خودم تجربه کردم . تو این موارد هرکس دلیل خودشو داره و از نظرش هم درسته . باید دلیل مادر شوهرتو بفهمین . اونم برای اینکه دلخوری پیش نیاد بهتره با لحن آرام و توسط شوهرت انجام بگیره همین .


من دو سال تمام بیهوده یه مسیر طولانی رو برای درمان حضوری پسرم می‌رفتم که بی نتیجه بود.😔 الان  19 جلسه گفتاردرمانی آنلاین داشتیم و خودم تمرین میگیرم و کار میکنم. خدارو شکر امیرعلی پیشرفت زیادی داشته 😘

اگه نگران رشد فرزندتون هستین خانه رشد  عالیه. صد تا درمانگر تخصصی داره و برای هر مشکلی اقای خلیلی بهترین درمانگر رو براتون معرفی میکنن من از طریق این لینک مشاوره رایگان گرفتم، امیدوارم به درد شما هم بخوره

خب من ناراحت میشم من براشون همه کار کردم شاغلم بخدا کم نمیزارم براشون برا زندگیمم صدمو گذاشتم خونه و ...

عزیزم من بعد از ۱۳ سال فهمیدم چون من احترام میذارم و کاریشون ندارم دلیل نمیشه که اونا احترام بذارن و کاریم نداشته باشن

الان اصلا هیچ توقع و انتظاری ازشون ندارم یعنی وقتی میرم توقع ندارم احترام بذارن یا نذارن  ولی منم خیلی کارا دیگه نمیکنم که بعدا نخوام ازشون انتظار داشته باشم

به شوهرم بگم میگه خونه خودشه دلش میخاد دعوت کنه جدا جدا

بگو منم نميام 

البته مستقيم نگو مردا جبهه ميگيرن بگو انفولانزا داره بهونه بتراش رو مظلوميتم بگو مادرت برام عزيزه اما دلم ميگيره منو از بقيه سوا ميكنه مگه ما ايرادي داريم 

شمارو نمیگم منظورم این بود به جای گله همونجور که اونا رفتار میکنن و دعوت نمیکنن شما هم نکن و چیزی نگ ...

شوهرم نمیزاره گوش نمیده میگیره براشون

دلی که پراز درد است جایی برای آرزو ندارد😔 من به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود.من از قوی بودن خستم درماندم دلم میخاد سرمو بزارم روی پای مامانم و های های گریه کنم،بقول خاله مرحومم روزگارم برخلاف آرزوهایم گذشت.اگر خدا یاری میکرد من الان دوقلوهامو باردار بودم برای من نخاست ۲۰ساله دنیا وفق مراد من نیست یه دختر عصبی و پرخاشگرم بخاطر سختی های زیادی که کشیدم

شما که تو اون مهمونی نیستی از کجا میدونی به اونا خیلی احترام میزاره به شما نه .راستش مشابه این مشکل ...

من زنگ زدم بهش گفتم گفت من پام درد میکرد گفتم برا دونفر گفت نه خب اونا خودشون آوردن و بردن گفتم مگه من کمک نمیکنم دیگه هی چیزایی بی ربط گفت و بعدشم گفت تو برام خیییلی عزیزی گفتم به حرف آره تو عمل اینطوری نشون نمیدی گفت نه بخدا و شما بدون دعوت بیایید عروسای فلانی بدون دعوت میان و اینا منم گفتم اگه بدون دعوته همه رو بدون دعوت بگو بیان نه اینکه یکیو دعوت کنی یکیو نکنی دیگه هی بحث و کشوند به چیزای بی ربط بعدش پدر شوهرم زنگید گفت کی به تو گفته مامهمونی دادیم کی این وسط شیطونی کرده گفتم خودت گفتی زیر بار نرفت گفت من نگفتم

دلی که پراز درد است جایی برای آرزو ندارد😔 من به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود.من از قوی بودن خستم درماندم دلم میخاد سرمو بزارم روی پای مامانم و های های گریه کنم،بقول خاله مرحومم روزگارم برخلاف آرزوهایم گذشت.اگر خدا یاری میکرد من الان دوقلوهامو باردار بودم برای من نخاست ۲۰ساله دنیا وفق مراد من نیست یه دختر عصبی و پرخاشگرم بخاطر سختی های زیادی که کشیدم

تو از جاری کوچیکه سر تری؟ وضع مالی تون چطور؟

آره هم از لحاظ شغل هم وضع مالی 

برادر شوهرم کارمند همسرمه ولی اگه بدونی چطور رفتار میکنن انگار ما کارمند اوناییم مادر شوهرم خییییلی دوسش داره بااینکه به قرآن خونشو هنوز بلد نیست کجاست ۷ساله دوبار مهمونی داده 

دلی که پراز درد است جایی برای آرزو ندارد😔 من به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود.من از قوی بودن خستم درماندم دلم میخاد سرمو بزارم روی پای مامانم و های های گریه کنم،بقول خاله مرحومم روزگارم برخلاف آرزوهایم گذشت.اگر خدا یاری میکرد من الان دوقلوهامو باردار بودم برای من نخاست ۲۰ساله دنیا وفق مراد من نیست یه دختر عصبی و پرخاشگرم بخاطر سختی های زیادی که کشیدم

عزیزم من بعد از ۱۳ سال فهمیدم چون من احترام میذارم و کاریشون ندارم دلیل نمیشه که اونا احترام بذارن و ...

من شوهرم نمیزاره مثلن براشون چیز میز میخره گوش نمیده بحرف من میگه اونا پدرو مادرمن نمیتونم ازشون بکنم ولی تو اذیتی رفت و آمد نکن

دلی که پراز درد است جایی برای آرزو ندارد😔 من به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود.من از قوی بودن خستم درماندم دلم میخاد سرمو بزارم روی پای مامانم و های های گریه کنم،بقول خاله مرحومم روزگارم برخلاف آرزوهایم گذشت.اگر خدا یاری میکرد من الان دوقلوهامو باردار بودم برای من نخاست ۲۰ساله دنیا وفق مراد من نیست یه دختر عصبی و پرخاشگرم بخاطر سختی های زیادی که کشیدم

بگو منم نميام البته مستقيم نگو مردا جبهه ميگيرن بگو انفولانزا داره بهونه بتراش رو مظلوميتم بگو مادرت ...

بهش گفتم میگه خونه خودشه خیلی وقتا هم مارو دعوت کرده بقیه رو نگفته اصلن قبول نمیکنه ایندفعه شام از بیرون خریده بودن میگه ایندفعه توجیح پذیر نیست کارش قبول دارم به مادرشم گفت اما اصلن بخاطر من رابطشو سرد نمیکنه اصلن بخاطر من اینجوری نیست که سنگین تر برخورد کنه تا کاراشتباهشونو بفهمن

دلی که پراز درد است جایی برای آرزو ندارد😔 من به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود.من از قوی بودن خستم درماندم دلم میخاد سرمو بزارم روی پای مامانم و های های گریه کنم،بقول خاله مرحومم روزگارم برخلاف آرزوهایم گذشت.اگر خدا یاری میکرد من الان دوقلوهامو باردار بودم برای من نخاست ۲۰ساله دنیا وفق مراد من نیست یه دختر عصبی و پرخاشگرم بخاطر سختی های زیادی که کشیدم

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز