من شهر شوهرمم جمعه ها میایم خونه مادرش خودش با برادرش میره بیرون چون شوهرم تو خونه کارگاه داره کار میکنه میگه یک جمعه میتونم برم هوا بخورم منم چون هیچ کسی شهر اینا ندارم بخاطر دخترم میام ولی تا غروب بشه دیوونه میشم مادر شوهرم مدام یا میگه سرده گرمه سرده گرمه یا از فامیلشون حرف میزنه منم درونگرام حوصلشو ندارم نمیدونم چی کار کنم
منم از بچگی متنفر بودم از جمعه
عزیزم میشه تاپیک آخرمو گزارش بزنی ممنونم ازت
لعنتی پس من چی بگم که مادرشوهرم طبقه پایینه هرروز قیافشو تحمل میکنم😂
شما درونگرایی
ولی بچت به رفت و آمد با خانواده و اجتماع نیاز داره
به بچت فکر کن وود تحمل
منم سه سال باهاش زندگی کردم کارم به قرص کشیده بود ببین آدم بدی نیستا اصلا درک نمیکنه منو پیره دیگه چه میفهمه درون گرایی و بی حوصلگی منو بعد من اوایل بدم نمی اومد ازشون چند بار دیدم با زبون محلیشون شوهرمو تحریک میکنه چرا خونت کثیفه چرا زنت فلانه بدم اومده خب من با دو بچه قد و نیم قد دست تنها رو با جاریم که بچه نداره با مادرش زندگی میکنه مقایسه میکنه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز