اون هفته از 4 شنبه رفتیم مهمانی خونه خاله همسرم و دایی همسرم که مادر شوهر عفریته ام با این دوتا قهره و قطع رابطه قبلا گفته بودم زندایی همسرم ام اس داره و مادرشوهرم انقد اذیتش کرده و خواست سرش هوو بیاره و تهمت بهش زد خلاصه لون هفته اونجا بودیم و شب یلدا خونه خاله همسرم بچها این خالش و داییش با مادرشوهرم زمین تا آسمون فرق میکنن خیلی خوبن بعد تا شنبه مارو نگه داشتن شنبه که برمیگشتیم همسرم خیلی خوب بود برام گل گرفت کادو روز زن خرید تا اومدیم خونه پدرشوهرم زنگش زد بیا پرتقال ببر شوهرم رفت 3 ساعت دیگه برگشت وقتی برگشت یه آدم دیگه انگار شده بود انکار شیطان تو جلدش بود شروع کرد الکی به فحاشی و کتک کاری من به حدی از اون روز حالم بده و سرما خوردم دو بار دکتر و سرم هنوز خوب نشدم آلام میگه اصلا دست خودم نبود اگر دعا نبود پس چی بود خدا لعنت کنه
دهن بینه گلم دهن بین!
دعا نبوده فقط یه سری حرفا بهش زده شده و خب آدمی اینجوریه که ممکنه خودش به موضوعی دقت نکنه ولی با آب و تاب بهش بگن بره تو مخش سعی کن نذاری تنها بره اونجا
چه شباهتی....
مادرشوهرم منم با خواهر برادرش قهره... من باهاشون میونه خوبی دارم هر موقع اونا میان خونمون یا میریم خونشون فرداش همسرم رو نابود میکنن مادر و دختر
انتظار دارن با هرکی اونا رابطه دارن ما هم داشته باشیم با هرکی شکرابن ما هم قهر باشیم...
مادرشوهر منم به شدت اهل دعا و طلسمه خاک بر سر معلم هست بی سواده از از خدا بیخبر
ولی قوربون خدا برم همه مکرهاشون رو به خودشون بر میگردونه
هربار دسیسه ای میکنن جوری دستشون رو میشه که نفهمیدن از کجا خوردن....
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
37 ثانیه پیش
37 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز