۸ ماه پیش جدا شدم به قدری همو دوست داشتیم که نگم
انقدر روش حساب کرده بودم جونم در میرفت واسش کنار اون شادترین بودم اونم همینطور میگفت تو از درون منو میخوری بی قرارم میکنی...
مجبور شدیم جدا بشیم
من کات کردم
۳ماه زنده نبودم انگار شب نمیتونستم بخوابم فکر نبودش زجرم میداد نه میخوردم نه میخوابیدم نه زندگی میکردم فقط گریه نصف شبا با گریه و کابوس از خواب میپریدم