عقدم
امسال شوهرم رفت جلو چشم من برا مامانش چیزی خرید برا من نه ،به شوخی گفتم گفت وضعم خوب نیست و فلان ،ولی خانوما من با یه شاخه گل به قدری خوشحال میشدم که خدا میدونه اما شوهرم همون یه شاخه هم نخرید برام
دعوا کردم باهاش که از مامانت میپرسی برات چی بخرم به منکه میرسی خودتو میزنی به اون راه
میخوام امروز به شوهرم زنگ بزنم بیاد دنبالم
بهش میگم ببره جلو گل فروشی یه باکس گل با پول خودم میخرم بهش میگم هدیه روز زن برا خودم گرفتم
روز مرد هم که رسید برم برا بابام وسایل بخرم به شوهرمم بگم ببخشید پول ندارم امسالو بیخیال شو
از طرفی دلم نمیاد برا شوهرم هیچ کاری نکنم خودم سوپرایز کردن بقیه رو دوس دارم اما از طرفی دلمم خیلی شکسته