ممنون عزیزم
خدا عزیزانت رو برات حفظ کنه
دیگه مثل قبل بهش رو نمیدم ، واقعیتش دیگه توانش رو ندارم ، غم رفتن داداش جوونم از یه طرف و دیدن عذابی که خانوادم از این داغ میکشن از طرف دیگه ، برام توانی نذاشته ولی دلم برای مامانم میسوزه که از ترس اینکه نکنه زنداداشم لج کنه و نذاره بچه رو ببینیم بازم در مقابل بی ادبی هاش کوتاه میاد و نازش رو میکشه
همه فامیل میگن چند سال با محمد زندگی کرد ولی هیچی از محمد یاد نگرفت