من امروز تو آموزشگاه بزرگسالان امتحان داشتم
آموزشگاه بزرگسالان برای خانمهایی هست که زود ازدواج کردن و تحصیل نکردن میان اونجا امتحان میدن ک دیپلم بگیرند و دانش آموز هایی که دبیرستانی هستن افتادن میان اونجا پاس بشن
من امروز امتحانمو زودتر دادم اومدم بيرون باید منتظر ی نفر بودم کار داشتم
چنتا مادر نشسته بودن که بچه دبیرستانی داشتن بچههاشون داخل امتحان داشتن و همه ما امتحانمون باهم بود
منم داشتم تو محوطه راه میرفتم
من خودم سنم کمه اما تو این آموزشگاه خانمهایی 50 ساله هم دیدم میان دنبال ادامه تحصیل و واقعا جای تحسین داره
اون چنتا مادر نشسته بودن چندتاشون افغان بودند
چندتاشون ایرانی منم داشتم راه میرفتم نا خواسته حرفاشون میفهمیدم
موضوع حرف این بود که رقابت بینشون بود
اون یکی میگفت من ی پر اشغال نمیزارم رو فرشام بریزه
اون یکی میگفت من ی دقیقه نمیزارم چای شوهرم دیر بشه
یکی ديگه میگفت ما اصلا غذای بیرون نمیخوریم همش هنر خودمه
تا اینجا عادی بود و ب من ربطی نداشت
ناراحت کننده اینجا بود که
یکیشون در اومد ب اونا گفت ماها فکر زندگی هستيم
نپس مثل اینا خوبه ک رفتن داخل(بزرگسالانی که امتحان داشتن منظورشون بود)
یکی دیگه اینا قرتی اند بابا
یکی دیگه گفت لباساشون دیدی(حالا لباسای همه با حجاب و مقنعه چون حوزه بود اما شیک)
یکی دیگه گفت همشون مو رنگ کرده و ناخن لاک زده من دوماهه ابروهام نگرفتم
یکی ک مسن تر بود گفت بابا اینا بخاطر دور دور ب بهانه درس میزنن بیرون وگرنه زنی ک شوهر داره درس میخاد چیکار
منم اخمام رفته بود توهم ولی چیزی نگفتم
ی خانمش دید من شرکت نمیکنم تو حرفشون گفت تو منتظر بچتی تو ک خیلی جوونی
گفتم ن من خودم امتحان داشتم
گفت شوهر داری گفتم مگه شوهر داشته باشم کار بدی کردم همشون ساکت شدن خجالتی کشیدن
منم رفتم اون طرف محوطه
و حقیقتا دلم برای بچه هاشون سوخت