خانوادم تا حد مرگ اذیتم کردن تصمیم گرفتم شوهر کنم شوهر کردم با مادرشوهر زیر یک سقف اومدم اینقدر اذیتم کرد خدا مبدونه چقد اذیت شدم تا چند روز پیش که دیگه ترکیدم میخواستیم بریم عروسی گفت زنت باید چادر بپوشه پوشیدم با وجود اینکه کسی کمکم نکرد هم بچه هم ساک بچه هم قنداق فرنگی هم کیف خودم رو به تنهایی بلند کردم با چادر میخواستم برم کلاس خیاطی یاد بگیرم که کمک خرج شوهرم بشم گفت نه اگه بره کی نوکریمو میکنه با اینکه دختر خودش یکساله میره و دوتا بچه هم داره میندازه پیش ما میره چند روز پیش هم چادرم پاره بود و قدیمی شوهرم گفت میخوام برات یدونه خوشگل بگیرم رفت گفت نه نمیگیری من دیگه ترکیدم از حرکاتش و حرفای زنندش
دعوامون شد هم خودش هم دختر زنگ زد به شوهرم گفت زنت دعوامون میکنه با اینکه منو تو اتاق حبس کرد و گوشیم و دخترمو ازم گرفتن الان شوهرم تصمیم داره مستقل شیم مادرش میگه نه من نه تو باید زنتو طلاقش بدی ماهم فرداش برات زن میگیریم یه ماشین داریم باید بفروشه که فروش نمیره اگه بفروشیم خونه رهن میکنیم خواستم بگم دعای نینی سایتیا خیلی گیراس لطفا دعام کنید هرچه سریعتر مستقل بشم ۱۸ سالمه فقط خیلی سختی کشیدم