همسرم بود انقدر مادرش اذیتمون کرد ما دیوانه وار عاشق هم بودیم مجبور ب جدایی شدیم چون سنمون کم بود و ب حرف دیگران خام شدیم ده یازده سال میگذره ولی هیچ وقت همو فراموش نکردیم و هر دو متاهلیم هر وقت میبینمش با چشاش باهام حرف میزنه منم بدنم میلرزه و قلبم تند تند میزنه انگار هر دو حال همو میفهمیم خیلی سخته کاش دور بود