سلام یکساله ازدواج کردم خانواده همسرم هزار تا حرف بارم کردن تهمت هرزه بودن بگیر تا فحش همسرم آدم بدی نیس خانواده من خیلی بهش محبت میکنن خیلی امشب برگشت گف خانواده تو برام کاری نکردن جیگرم آتیش گرفت آتیش گرفت قدر خوبی نمی‌دونه قلبم درد گرفته 24سالمه دارم همه چی تحمل میکنم کارش تو ی شهر ذیگس بهش گفتم حالم خوب نیس برو زنگ زد گفت من میرم کار دارم خدافظ براش مهم نبودم که امشب با این حالم نمونم خانما حس میکنم امشب قراره بمیرم نمی‌دونم حس میکنم فردا نیستم چون ی جوریم میشه حرف بزنید کمکم کنید من کسی و ندارم
اروم باش عزیزم زندگی همینه پستی بلندی زیاد داره قرار نیست با یه حرف یه بحث یه دعوا تو زندگیتو ب پایان برسونی اول راهی زندگی اونقد پوست کلفتت میکنه که ب این روزات میخندی
نه نه این چیزا رو ب زندگیت بازنکن اشتباه نکن اگه الان شوهرت یکمی هم امید بهش داشته باشی بعدش دیگه باید دستت بشوری ازاین زندگی ارامش نخواهی داشت همیشه روغذاش یاابش یا ودوود بخون خیلی خوبه توخونه سوره واقعه بخون سوره اخلاص من همسرم خودش حافظ کل قران اهل نماز روزه ست اوایل ازدواج هیچ علاقه ای بهش نداشتم ولی کم کم وابسش شدم همیشه توخونه قران میخونه
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
2 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
2 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز