خب عزبزم ایشون بعد یکسال باهاش کنار نیومده معلومه ادم نزدیکی بوده بهش و سخت تر بعدشم صبر هر کسی باهم فرق داره من خواهر شوهرم فوت شده دوتا دختر نوجوان و جوان داره دختر بزرگش زیاد ناراحت نیست با این موضوع به راحتی کنار اومد میگه هممون میمیرم چرا خودمو الکی اذیت کنم ولی کوچیکه خود زنی میکنه اصلا نمی تونه قبول کنه یه جا بند نیست
۱۵ سال از فوت برادرم میگذره هنوزم به شدت دلتنگش میشم
یه دلتنگی که چنگ میندازه به قلبم ...یه دلتنگی بی چاره 💔
تا سالها آیفون خونه که زنگ میخورد فکر میکردم خودشه
هنوزم تو خیابون یکیو شبیهش می بینم تا چند وقت شدیدا تو فکرشم و ...😔
بعد از رفتنش هیچ وقت دیگه اون آدم سابق نشدم انگار روحم و کنار جسمش خاک کردن...
اما از این لحاظ که امید دارم و مطمئنم یه روز میرم پیشش یه روز میاد به استقبالم روحم آروم میگیره...
درسته حرف شما ! اما من گفتم بعد دو ماه تازه قبول کردم که نیست :)
آخه من خیلی دوسش داشتم و اولین تجربه‌ام از مرگ بود :)
باز هم گفتم به استاتر که شرایط آدما فرق میکنه
من خودم تا چند ماه کابوس می‌دیدم
اما دخترخالم بعد گریه داشت غر میزد که غذاش بدمزه است و میره خونه غذا بخوره 😅💔
وای عزیزممممم
من احساس میکنم مرگ مادر حتی از مرگ بچه هم سخت تره
دیروز مامانم مریض بود، اصلا خونه خفه بود، دلگیر بود
یه وقتآیی میگم اگه مامانم چیزیش بشه، من اصلا نمی‌تونم دووم بیارم
همین الان آنقدر به مامانم و داداشم وابسته‌ام، با این سنم نمی‌تونم یه شب برم خونه‌ی مامانبزرگم بمونم
دلم واسشون تنگ میشه
انشاءالله که مادر عزیزت هر چه زودتر خوب بشه و همیشه در سلامتی کامل کنار همدیگه خوش باشین
