حالا عروس ما عقده ایی هست.
با اینکه از دیروز دعوت کردیم طبقه بالای خونمونه
خواهرم و شوهرش از اون سرشه کیک خریدن امدن
عروسمون ده تا پله را نیامد پایین
حتی بچه هاشم آماده نکرده بود بیان داداشم که از سرکار آمد یه سر آمد دختر بزرگشم آمد ولی من کلی تدارک برای بچه کوچیک اش دیده بودم کادو خریدم از ترس مادرشون نیامدن
دعوایی هم با ما نداشتن
ماهم دیگه پی شو نگرفتیم گفتم شاید بین خودشون دعوا دارن
ولی پیش دامادمون بد شد ازعروسمون بیزارم.
روز تولدم دعوا راه انداخت که نزاره بچه ها بیان خونه ما
مامان و بابام خیلی نوه هاشونو دوست دارن