چند روز پیش برادر شوهرم میگف میخوام بلیط بگیرم بریم سفر مادر شوهرم گفت کجا میرین با کی میرین برادر شوهرم گفت تولد همسرم به جای کادو گفته بریمدسفر چنددروز کیش
مادر شوهرم گفت منم ببر
منم گفتم مادر جان اونجا مناسب شما نیست راضیش کردم با اینا نره
واااای
از همون اول بگم اون برادرشوهر رو باید خفه کرد که نخود تو دهنش خیس نمیخوره😐
چه جاری خوبی
بعد دیروز برادر شوهرم اومده بود ترشی گذاشته بودم براشون اونا روببر گفتم بلیط گرفتین گفت فردا میگیرم گفتم مادر جان راضی کردم نیاد اونم خوشحال شد آخه مستقیم نمیتونست بهش بگه نیاد
اول ایراد شماست تو بحثی،که به شما ارتباطی نداشت نظر دادید میدونم از خیر خواهی گفتی
دیگه منم حوصله م سر رفته هیچا نرفتم گفتم به مادر شوهرم گفتم ما هم باهاشون میریم بچه های من شیطون اونجا اذیت میشی دادش برای ما هم بلیط بگیر اینم بگم برادر شوهرم پولداره
گفتم پولشو یه قرعه گذاشتم چند ماه دیگه در میاد اون موقع هزینه س سفر میدم اونم گف نمیشه بهونه میخواست جور کنه گفتم دادشت گفته بگم دادشت بفهمه قبول کنی ناراحت میشه
دیگه الان جاریم زنگیدم هرچی از دهنشیومد بارم گفت گفتم دوست نداری نیا زنیکه
متوجه نشدم نزاشتی مادر شوهرت بره بعد خودتم راهی شدی؟
تو دیگه کی خستی خب اون دوتا خواستن برن مسافرت اصلاچرا باید شماهارو با خودشون ببرن
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز