سلام امشب شوهرم اسم محلمون مسخره کرد خندید
بعد منم نیم ساعت فک و فامیل خودش مسخره کردم یهو گفتم مرتیکه آب جوش که ریختم رو صورتت میفهمی بعد شوهرم گقت چی میخوای آبجوش بریزی رفت قوری آورد گفت هاها اول من میریزم حالا ببین
بعد گفتم اگه میتونی بریز بعد گفت بیاااا
ولی یهو کارآگاه پشندی اومد تو گفت برید کنار وایسا اونور بیا اینور بنگ فنگ دنگ شلیک میکرد
بعد گفت در محدوده من دعوا میکنید
بعد شوهرم گفت نیم ساعته داره فک میزنه مغزم رفت
کارآگاه گفت مغزتو آپدیت کن
بعد گفتم ایول کارآگاه که هوامو داری
بعد کارآگاه پشندی گفت میخواستی آبجوش پرت کنی آره
ساعد گفت قربان دعوا خانوادگیه بیاید برگردیم قزوین
کارآگاه پشندی گفت صحبت نکن ی لحظه راستی من هیچی نخوردم
ساعد ما مغازه پیردوست شیر و کیک ورنداشتیم؟
ساعد: نه قربان
کارآگاه پشندی: خب گشنمه برو ی شیر کاکائو کیک وردار بخوریم
بعد شوهرم گفت پولشو بده
کارآگاه گفت صحبت نکن تا همین الان ۳۷ سال و ۳۱ روز ننداختمت زندان
بعد من گفتم نوش جونت کارآگاه پشندی
بعد کارآگاه گفت قربان شما
ساعد گفتش قربان هیچی ندارن که
یدونه پیاز (با خنده)
کاداگاه: آیکیو اونکه بدتر اشکمونم درمیاد فک کنم این یخچال رو دستبند بزنیم ببریم بهتره
ساعد اینو میکشی پایین از پنجره خب بعد من ی هل میدم میبریم خرت و پرت پر میکنیم که هر وقت کارمون به این خونه کشید یچیزی بخوریم که مغزمون کار کنه همونی که تو نداری
ساعد ناراحت شد
شوهرم گفتش یخچال کجا میبری
من گفتم یخچال ارث باباته جهیزیه خودمه
بعد شوهرم گفت عه این لباسشویی هم من خریدم پس دیگه حق نداری...
کاراگاه: ساکت بینیم بابا
بعد به ساعد گفت بدووووو
ساعد: قربان خیلی سنگینه
کارآگاه پشندی : بکش با طناب بکش
ساعد: کشیدم قربان
یهو یخچالمون پرت شد از پنجره پایین خاکشیر شد
بعدش کارآگاه با تعجب دوربینو نگاه کرد