ما ۴ سال بود باهم بودیم امسال تابستون باهم حرف میزدیم میگفتم دلم برات تنگ شده دوست دارم برریم مدرسه تا تو رو زودتر ببینم ولی بازم نگفت اون موقع فقط میگفت آره بعد ی دوست دیگه هم داریم دوست صمیمی دوتامون هست به اون گفته بود اونم برای آخرین بار رفته بود ببینتش ولی حتی اونم به من خبر نداد که برم خداحافظی کنم ازش ی یادگاری بهم بدیم خیلی ناراحتم از دست جفتشون
من و اون دوست صمیمیم که خبرداشته بود و به من نگفته بود باهم تو ی مدرسه هم هستیم از اول مهر باهاش حرف نزدم الان کلی پیام داده که من اون موقع حواسم نبوده نفهمیدم به تو نگفته و اینا بنظرتون ببخشمش اون رشتش انسانیه تو ی کلاس نیستیم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
اتفاقا سر منم اومده😂باهم دوست بودیم شوهرامونم باهم دوست چندساله بودن بچه ی عزیزم هاپومو بهشون دادیم ،عروسی کردن دعوت نکردن چند وقت بعدشم رفتن از ایران بهمون نگفتن بعد جالب ک اون محل من نذاشت منم هیچیش نگفتم اما خب ب نظرم مشکل روحیم داشت یکم عقده ای و حسود بود و فکر میکرد همه ب شوهرش چشم دارن بیخیال اینجور ادما الانم سگشو ول کرده اینجا پیش مامانش رفته دنبال عشق و حالش،این ادما حکم جوش دارن میان میترکن میرن🤭🤭😂😂😂