ببین مشکل اینجاست که
پارسال زیر نظر خودم می رفت روانپزشک
بعد از یه مدت گفت دوست ندارم تو در جریان باشی
دیگه فقط پدرش می دونست و در جریان کاراش بود
بعد یه مدت از همسرم پرسیدم که روند درمانش چطوره
گفت دیگه نمی ره تموم
بعدم همه قرصای باقی مونده و نسخه هارو انداخت دور
امروزم که قرص پیدا کردم به خاطر همین ترسیدم
چون دیگه نمی رفت پیش دکتر