متاهل بودم اون موقع تو اون سن اونم نه سر علاقه از سر احساسات ازدواج کردم.
اما دوست نداشتم بچه داشته باشم تو اون سن نه سن مناسبی بود نه زندگیم نرمال بود نه جز هدفام بود.
اون موقع سرکار می رفتم فکر فقط این بود کارمو از دست ندم و از همسر سابقمم جدا بشم که شدم.
الان که بچه دار شدم میگم خوبه همون بچه نمی خواستم با این وضع فکر می کنم هیچ وقت نمی تونستم شاغل بشم بچه داری سخته از طرفی تو دعوا و بحث اومدن بچه یعنی اشتباه محض.
اره ...کلی گفتم میگم ازدواج بالا ۳۰ فایده نداره نمیگم همه بعضیا ممکنه از زا بیفتن مث من ....دیگ الان نمیخوام چون اختلاف سنیم زیاد میشه با بچه بعد من بخاطر مشکلاتمو بیماریم حوصله بچه ندارم مخصوصا شبا بیدار بشم پوشک عوض کنم شیرش بدم یا حوصله بازی کردن باهاش و ندارم حوصله اینک وقت بزارم براش ک خوب تربیتش کنم بچه ک الکی نیس عشقم بعد آینده هم فک نکنم آینده خوبی بشه میدونی ک از چ لحاظ میگم .... برا همین بچه نمیخوام دیگ چون شوهرم خیلی بده از هر نظر ک بگی ها اخلاقم نداره دست بزن هم داره و هزار تا بدی
خیلیم عالی اتفاقا کار خوبی کردی منم دوستام همه از ۱۲ سالگی ازدواج میکردن یادمه دوتا ک یکیش کلاس دوم ابتدائی بودیم همسایمونم بودن شوهر کرد بعد اومد گردن و سی.نه هاشو همه جاهاش نشون بچه ها میداد با خوشحالی و با آب و تاب تعریف میکرد همه چیو جنجال ب پا شد دیگ مامانشو خواستن اومد مدرسه گفت دخترت چشم و گوش همه رو باز کرده هرکاری با شوهرش کرده رو تعریف کرده بعد گفته انقد شوهر خوبه لباس عروس خوبه تو خونه خودت بری خوبه خلاصه همون تو کلاس دوم ابتدایی اخراجش کردن یکیم کلاس ۴ ام بود ک عقد کردن ولی دهنش خیلی محکم بود ما تا موقعی ک پنجم امتحانات نهایی رو دادیم روز آخر گفت من و پسر داییم از بچگی عاشق هم بودیم ازدواج کردم فکر کن اون الان نوه داره جوونم هس من ن ....هر کسی هرجور دوس داره باید زندگی کنه ....اینارو گفتم ک بگم خیلیم کارت درست بوده ...
هنو تو کتم نرفته ک اینا نوزاد همسری داشتن چندتا خواهر بودن دقیقا اول و دوم ابتدایی شوهر داده مامانشون چون خواست ک از شوهره طلاق بگیره ک با پسر مجرد ازدواج کنه و اون و بیاره خونش الان ک بزرگ شدیم فهمیدم جریان چی بوده هروقت میرم خونه مامانم مادره رو میبینم لعنت میفرستم
رفته بودن لباس عروس بگیرن گفته بودن این هنو سینه هاش تازه داره درمیاد بعد ارایشگاه کنار خونه مامانم بعد منم خب بچه بودم دوم ابتدایی رفتم ارایشگاه ارایشگر هرکار کرد با پنبه ک لباس عروسه جای س.ینش درست شه یا یک عالمه نمیدونم ابر تن دختره کرد ک لباس عروسه از تنش نیفته و ول نیفته وااای چقدر خندم میاد🤦♀️🤣🤣🤣🤣🤣
از بچگیمممن عاشق شوهر و بچه بودم
تو بیست سالگی که اوجش بود😂😂😂😂
بشدتتت ازدواجی بودم
من الان ۲۰ سالمه.درحال حاضر اصصصصلا ن دلم ازدواح میخواد چ برسه ب بچه داری .فعلا رو درس و توصعه فردیم وقتی میذارم
دوست هم ندارم تا اخر عمر تنها بمونم اما الان وقتش نیست
