نگو مجرد هستی بگو متاهلم و حتما باید برم یجا سرکار قبلا فلان جا میرفتم سرکار اقا هه یا خانومه رفت از اونجا مغازشو جا به جا کرد محلش به من دور بود واسه همین میخام یجا دیگه کار کنم اینو بگو قبولت میکنن بعدم‌باید پرو باشی انقدر بگی تا قبول کنن
یکاری کن جلوی شوهرت بگو چشم .میرم کمک مامانتون فقط لباس کثیف دارم بشورم بعدش چشم ...دیر برو خونش بگو وایی کار داشتم کارامو انجام دادم
وقتایی ک شوهرت تو خونه ی مادرشه کمک کن ولی همه کارارو ن یع مقداری رو انجام بده ..مثلا ظرفا رو تنها نشورکف مالی کن بزار بگوحالا یکی اب کشی کنه
اگ گفتن کاری نداره و فلان بگو خب پس از نظر شما کاری نداره نوبتی دوباره نویت فلانیه
و اینک ب شوهرت بگو کلفت خونه ی مامانت پدرته ن من
وظیفه ی فرزندانه ک مواظب مادرشون باشه منو ک بزرگ نکرده هیچ حقی ب همدیگ نداریم
از فشار و استرس و اعصابی فکر میکنم مجردی خیلی زندگی سختی داشتم بگم برات گریه آن میگیره گفتم ازدواج کنم رنگ خوشی رو ببینم بدتر شد هر روز مادرش جنگ و دعوا بحث منم گریه میکردم و میریختم تو خودم به شوهرم میگفتم اونم انگار نه انگار چی بگم بهشون جلو مادرم وایستم و خلاصه ماست مالی یه مدت بعد سمت راست بدنم سر میشد شبا موقع خواب پاهام بی حس میشد رفتم دکتر فکر کردن از دیسکها دیگه ام از ای از سرم گرفتن دیدم ای داد بی داد اونی که نباید بشه شد
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
25 ثانیه پیش
25 ثانیه پیش
27 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز