بعد سختی ها خدا یه خوشحالی از ته دل داد بهتون❓️🤍🥰

وقتی یک کشاورز همه کاری کنه تا محصولشو بکاره از بیل زدن تا آب دادن بعدش بشینه نگاه کنه بگه چرا اتفاقی نمی افته ناراحت میشه در صورتی که دونه ی بذر در زیر خاک در حال رشدکردن و حرکته منتها ما باید باآگاهی صبور باشیم تا نتیجه محصولمون رو ببینیم اگه صبر نکنیم و اگاه نباشیم که تموم عالم در حال رشد و حرکته اونوقت ناراحت میشیم ولی اگه صبور و آگاه باشیم شاد خواهیم بود و به چشم ظاهر هم این رشد رو خواهیم دید و می بینیم هر چیزی در زمان خودش رخ میده...یه کشاورز اگه تموم باغش هم غرق آب کنه درخت ها خارج از فصل خودشون میوه نمیدن چون هرچیزی در زمان خودش اتفاق می افته...سختی ها و مشکلات در نهایت ما رو رشد میدن و باعث میشن ما به بهترین چیزهایی که حتی فکرشم نمیکنیم برسیم...

لِكُلِّ نَبَإٍ مُسْتَقَرٌّ ۚ وَسَوْفَ تَعْلَمُونَ

برای هر اتفاقی وقت معینی است و به زودی آگاه می‌شوید...

چیکار کردی که شد؟

منم مثل توام حس میکنم درد و فکر زیاد مارو اینجوری منزوی و تنها کرده الهی که حال دلت خوب بشه عزیزدلم توکلت به خدا باشه حتما گشایشی هست

اصل اینه که صلاح مصلحت یاسه 

من حتی ماه های قبل رسیدن بهش دلم‌میگرفت با خدا حرف می زدم میگفتم اگه صلاحم نیست نمیخوام

انواع اقسام نذر جواب نداد راستش 

فقط دوماه قبش یادمه گفتم خدایا واسع منم پیش بیار راستش به شدت دلم شکسته بود اون موقع

خداروشکر که رسیدین

مممنونم ولی بالای ۱۰ سال ..... ۱۴ ۱۵ سال شاید

چه خواسته ی بزرگی بوده که بعد اینهمه سال باز سرش موندید و دعا کردین 

آنچنان بزرگ نبود 

برای من مهم بود فقط

منم یه خواسته داشتم از نظر خودم بزرگ بود ولی واسه خدا ک کاری نداشت 

سه سال دعا کردم ولی الان چند وقتی هست دعا نمیکنم خسته شدم اینکه شما انقدر پایبند بودین بهش برام عجیب بود

ببین من کل  اون سالها دعا نمیکردم هر چند وقت شاید نذر مثلا یا ختم ‌..... حتی یه دوره کامل بی خیال شده بودم چون فکر کردم نمیشه دیگه 

ولی یه مساله میشد دوباره یادم‌میومد ...

دفعه آخر همین بود یکی اطرافم خیلی راحت براش پیش آمد مشابهش دوباره یادم آمد چقدر میخواستم و نشد

اها پس اینجوری بوده 

ایشاللا همیشه برسین به خاسته هاتون

والا اگر بگم خنده داره

یه شغل میخواستم  ولی ساعت کاری برام مهم بود 

و دلیل اینکه محال بود برام چون ۴۰سالم بود وقتی رسیدم