زندگی پس از زندگی خودم

دور من جمع شدند و دیدن افتادم نفس ندارم نبض ندارم  و یک خانم پیرهن سفیدشونو دراورن کشیدن روی من یهو دیدم یه دریچه دایره ای مثل سیاه چاله کنارم باز شد 

‏از داخلش چند نفر سیاهی با صدای ترسناک گفتن سمیرا دختر مریم بیا باید زودتر بریم من ترسیدم معمولا هروقت میترسم به عادت میگم یا علی کمک! اونجا هم همینو گفتم داشتن می اومدن منو ببرن که یهو یه نور بغل اومد یه مرد مهربون و زیبا متوجه شدم امام علیه، یه اشاره کرد به اونا که برن و رفتن

بله عزیز ساندویچ باعث شد گیج بشم و اون اتفاق بیوفته 

گفتم بهشون من دارم میمیرم!؟ امام علی گفت بخشیده شدی و بهت فرصت دادن! گفتم چرا؟ آقا امام زمان واسطه شدند و دستمو گرفت و  یه لحظه ای وارد یه بیابون شدیم دیدم یه مرد بچه نوزاد دستشه تشنه اس تیر زدن گلوی بچه خونشو فرشته ها قطره قطره بالا بردن یه ذره روی زمین نریخت، گفت تو از این بچه جلوی رفیقات حمایت کردی خودش ضامنت شد،

‏شب قبل خونه دوستم داشتن کربلا و آقا امام زمان مسخره می‌کردند که اینا همه خرافات هست،منم گفتم من واقعا سر ماجرای علی اصغر ناراحت میشم حق نداشتن به بچه ی تشنه آب ندن، سر این گفتن علی اصغر ضامن من شده،و به کسی هم که به امام زمان می‌گفت وجود نداره درگیری لفظی پیدا کردم و بهم فحش دادیم

اینجا دیدم دوباره برگشتم بالا سر جنازه و یک خانم دکتر داشت وسط خیابون تلاش میکرد احیا کنه منو،ترسیدم و به حضرت گفتم میترسم برگردم فلجی چیزی شده باشم، امام علی گفت،

نترس امام زمان نمیذارن برات مشکلی پیش بیاد و واسطه شدند، منو بردن بیمارستان هنوز خودمو میدیدم اما دیگه امام علی نبود اون سیاه چاله هم نبود، همه چی عادی بود و من ICUبودم، همه اتفاقا رو دیدم شنیدم بعدا برای بقیه تعریف کردم میگفتم تو که نبودی چه جوری فهمیدی؟ توی ICU یه پرستاره قرآن هرروز با گوشی پخش میکرد

اون بخش کامل نورانی بود، بخشای ICU ی دیگه سیاه و ترسناک بود و صدای وحشتناک داشت و خیلی آدم میمرد، ولی بخش من پر از نور بود واسه پخش قرآن کسی میمرد راحت جون میداد کسی اذیت نمیشد همه راضی بودن، بعد یه پیر مرد اومد پیشم گفتم تو مُردی؟ گفت نه من خیلی وقته زندم مرگ رو تجربه نکردم

گفتم دلم میخواد همه مثل من این چیزا رو درک کنن میشه؟ گفت به جای همه دعا کن به نیت همه تا درک کنن بدون اینکه بمیرن،خدا حساب میکنه، گفتم یعنی چی؟ گفت دعا مهمه دعا قوی ترینه به جای بقیه دعا کنی چند میلیون برابر به خودت میرسه، گفتم چه جوری دعا کنم؟گفت برای برگشتن منجی دعا کن جای همه

توی ذهنم امام زمان اومد که براش دعا کنم، گفتم دعا کنم چی میشه؟ گفت سالها به روزهای برگشتن منجی نزدیک میشه، گفتم یعنی چی؟ گفت دعا کنی برای ظهور منجی این دعا باعث میشه این اتفاق زودتر بیوفته و همه اونوقت خوشبختن،گفتم پس به نیت مردم‌جهان دعا کنم بهتر نیست؟گفت منجی برای تمام عالمه

‏گفتم تو کی هستی؟ اسمشو گفت یادم نیست ولی گفت همیشه با امام زمانه و گفت شاهده که امام زمان برای من و همه دعا میکنه و اگه نجات پیدا کردم از دعای اونه، چون همه ی دعاها برای اجابت رو باید امام زمان تایید کنه، یهو اونم رفت و من بعد چهار روز بیدار شدم و دیدم 

دیدم اون پیرمرد داره بهم لبخند میزنه و دوباره خوابم برد و بیدار شدم دیدم همه دور منن و خواهرم انقدر گریه کرده بود چشماش قرمز و زخم شده بود

برگشتم به دنیا رو مدیون امام زمان و حضرت علی اصغر هستم 

برای تعجیل در ظهور یک صلوات بفرست