من خودم بچه سوم از چهارتا بچه ام ، مامانم من رو تو iud باردار میشه ، بابام که خیلی تعصبی و عصبی و شکاک و بدبین بوده تو دوران بارداری مامانم رو خیلی میزده و شکنجه میداده که مال من نیست و مامانم رو میزده بقصد ، سقط من
من بدنیا میام ۵ ، ۶ ماهه که میشم شیرین میشم و بدل بابام میشینم و تا ۵ سال سوگولیش بودم ، همش بهم میگفت دخی بابا ، تو خونه خواهر برادرام از حسادت خیلی اذیتم میکردن تا بابا خدا بیامرزم از سر کار میومد انگار خدام اومده ولی موقت بود و ۶ سالم شد داداشم اومد و بابام دیگه بهم محبت نکرد ، یه بار وقتی یه بچه هام سقط شده بود بهم گفت خوبی بابا جون انگار دنیا بهم رو کرده بود بهترین حس دنیا بود ، مادرم همیشه ادعا میکنه دوستم داره ولی رفتارش با من و مابقی چیز دیگه ای رو نشون میده ، فرق گذاشتن و درک نکردن و ندیدن ، مثلا خیلی پسریه دوتا پسریم دو دختر ولی خواهرم که اولیه رو خیلی میخاد ، همیشه و همه جا من مقصرم من بدم و اگه دلش از کسی پر باشه سر من خالی میکنه ، بعد که میگم چرا میگه سنگ صبورمی ، کاش نبودم چون از وقتی یاد دارم در و دلش پیش من بود بد همه رو میگفت من الان یه آدم فوق العاده افسرده و داغونیم برا آرامش روح و روانم ممنون میشم دعا کنید
خودم با التماس از خدا دخترم اومد بعد ۹ سال و ۴ تا سقط ، دخترم که ۳ ساله بود خداخاسته (ناخاسته ) باردار شدم ، ولی مادر خوبی نبودم تو دوران کرونا بچه نوزادم قربانی شد و آسمانی شد
درد# و دل