ما چند وقته اومدیم تو شهر مادرم اینا خونه گرفتیم از وقتی اومدم باشوهرم خیلی وارد بحث میشیم حالا علاوه و بر این موضوع امروز قرار بود بریم خاک سپاری اقوام شوهرم شهر دیگه به من گفت برو همراه داداشت اینا تا من با داداشم بیام زود برگردم برم سر کار من برگشتم مثل اینکه اون نتونسته برکرده من بهش گفتم پس چرا به من نگفتی بمونم گفت جا نبوده بهت بگم منم ناراحت شدم برگشتم خونه مادرم اینا همینجور خود خوری میکردم تا الان کلید خونه هم دیشش جا گذاشته بودم الان بهش زنک زدم ک کجای گفت بله چی میخوای من تازه اومدم خونه بهش نگفتم چرا نیومدی دنبالم گفتم کلید میخوام گفت خونم گفتم سیر نشده بودی ک الان برگشتی باهم بحثمون شد گوشی روش قطع کردم الان نمیدونم برم خونه یا بیخیالش بشم نرم خیلی خونم داره جوش میخوره